اربعین . . .

باور نمي کنم که رسيدم کنار تو

باور نمي کنم من و خاک ديار تو

يک اربعين گذشته و من پير تر شدم

يک اربعين گذشت و شدم همجوار تو

يک اربعين اسير بلايم اسير عشق

يک اربعين دچار فراقم دچار تو

يک اربعين دويده ام و زخم ديده ام

دنبال ناله هاي يتيمان زار تو

يک اربعين بجاي همه سنگ خورده ام

يک اربعين شده بدنم سنگ سار تو

يک اربعين به گريه ي من خنده کرده اند

لبهاي قاتلان تو و نيزه دار تو

مثل رباب مثل همه تار تر شده

چشمان خسته ي من چشم انتظار تو

روز تولدم که زدم خنده بر لبت

باور نداشتم که شوم سوگوار تو

با تيغ و  تير و دشنه تو را بوريا کنند

با سنگ و تازيانه مرا داغدار تو

يادم نمي رود به لبت آب آب بود

يادم نمي رود بدن غرقه خار تو

مانده صداي حرمله در گوش من هنوز

پستي که نيزه زد به سر شيرخوار تو

حالا سرت کجاست که بالاي سر روم

گريم براي زخم تن بي شمار تو

من نذر کرده ام که بخوانم در علقمه

صد فاتحه براي يل تکسوار تو

مرحوم حسین پناهی در عروسی صادق آهنگران+عکس

مرحوم حسین پناهی در عروسی صادق آهنگران+عکس

خبرگزاری فارس: در بخشی از «کتاب آهنگران» خاطره جالبی از مرحوم حسین پناهی درج شده است و عکسی از وی نیز در مراسم عروسی صادق آهنگران منتشر شده است

خبرگزاری فارس: مرحوم حسین پناهی در عروسی صادق آهنگران+عکس

به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، «کتاب آهنگران» شامل خاطرات صادق آهنگران مداح و حماسه‌خوان دوران جنگ است که به تازگی منتشر شده است و شامل ناگفته‌های بسیاری از دوران دفاع مقدس است.

کتاب آهنگران با هدایت و نظارت صادق آهنگران تالیف و تنظیم شده است و حاوی 220 صفحه از خاطرات و متن بیش از 500 نوحه اجرا شده از سال 1358 تا رحلت حضرت امام خمینی(ره) است.

در بخشی از این کتاب خاطره جالبی از مرحوم حسین پناهی درج شده است و عکسی از وی نیز در مراسم عروسی صادق آهنگران منتشر شده است که در ذیل می‌ِآید:

 

نفر سوم از چپ مرحوم حسین پناهی هنرپیشه سینما و تلویزیون می‌باشد که آن شب تئاتر اجرا کرد. او اهل اهواز اما اصلیتش کهگیلویه و بویراحمدی بود. اویل انقلاب به عضویت سپاه پاسداران اهواز درآمد، اما بعد از حمله عراق به ایران گفت من اصلا روحیه این مسائل را ندارم، به همین جهت به تهران آمد و به عرصه هنرپیشگی پانهاد.

علاقمندان به تهیه این کتاب می توانند به «فروشگاه نشر یا زهرا» واقع در تهران، میدان انقلاب اسلامی، خیابان شهدای ژاندارمری، پاساژ ناشران کوثر واحد شماره2  مراجعه و یا با شماره‌های 66962116-66465375  تماس حاصل نمایند.

مضرات گوشت گاو چیست؟

یک محقق طب اسلامی گفت: مصرف گوشت گاو باعث غلظت خون و امراض واریس، تیرگی پوست، افسردگی و وسواس می‌شود.

غلامرضا کردافشاری اظهار داشت: استفاده از گوشت در حد متعارف مشکلی برای انسان ایجاد نمی‌کند (هفته‌ای یک بار) ولی استفاده مکرر آن موجب افزایش کلسترول، بالا رفتن اسید‌اوریک، بیماری نقرس و سیار بیماری‌های مفصلی می‌شود.وی با اشاره به اینکه رسول خدا (ص) فرموده است که شیر گاو شفاء، روغن گاو دوا و گوشت آن مرض است، افزود: گوشت گاو به شدت سودا زا بوده و خون را غلیظ می ‌کند و برای کبد مضر است و استفاده از آن سبب تیرگی پوست صورت، افسردگی، وسواس، جذام، واریس، بزرگ شدن طحال و ورود زرد آب به روده و بیماری‌های سوداوی می‌شود. کردافشاری خاطرنشان کرد: توصیه می‌شود افراد به جای گوشت گاو از گوشت گوساله یک ساله، گوشت شتر جوان، گوسفند نر جوان، بره یک ساله، بزغاله، بوقلمون و مرغ و خروس محلی استفاده شود.

بیان خاطره ای از سر لشکر شهید پاسدار حاج علی هاشمی :

بیان خاطره ای از سر لشکر شهید پاسدار حاج علی هاشمی :
اواخر سال 60 بود در زمانی که حاجی فرمانهد تیپ 37 نور و فرمانده سپاه حمیدیه بود با سرو صورتی که گرد و غبار خط روی اون نشسته بود گفت بچه ها بلند شید بریم زیارت شهدا در شهر اهواز اخه خیلی از بچه های سپاه حمیدیه بعد شهادت در بهشت شهدای اهواز دفن شده بودن لذا یادمه ساعت یک شب به اتفاق شهید حاج علی هاشمی شهید حاج مهدی نریمی و شهید حاج شریف زاده و یکی دو تا دیگه از بچه ها راهی بهشت شهدای اهواز شدیم اونموقع حاجی به جز فرمانده وقت مسئول مستقیم من هم بود که به همراهشون اومدیم و من خیلی حواسم به روحیات معنوی حاجی بود به محض رسیدن رفت روی قبور شهید علی نظر اقایی که قبل از حاجی فرمانده سپاه حمیدیه بود و بچه محل حاجی هم بود فاته خواند و نجوا در دل شب با شهیدان داشت این مرد خدا رو کسی اشکشو ندیده بود اما فقط در دل اون شب اشکه هایی از دل او خارج و از گونه چشمش سرازیر می شد خدا می دونه که در دلش با دوستان شهیدمان چه گفت جالب اینجاست توی همین جمع ما 3 نفر که بعدا شهید شدند حضور داشتند یکی خود حاجی و بعد شهید حاج شریف زاده فرمانده عملیات تی 37 نور و حاج مهدی نریمی که کادر گردان ادوات و مخابرات هم بعد شد حضور داشتند . حاجی یادمه روی قبر شهید شمخانی و شهید ناصر سلیمی و شهید بهرام فروزان فر فاتحه خواند حالا تمام این عزیزان ما در ارامگاه بوستان شهدای اهواز ارمیده اند .
و شهید نظر می کند به خدا و وجه الهی میشود عند ربهم یرزقون می شود قتیل فی سبیل الله می شود و کربلایی می شود
همانطور که حاج صادق اهنگران ندا می داد و می دهد :
یاد حسین است چه ها می کند
شور حسین است چه ها می کند
یا حسین
شادی روح تمامی شهدای انقلاب اسلامی ایران صلوات
راوی یک بسیجی گمنام
خلاصه

جنگ نرم علیه نقش زن در بیداری اسلامی (جنگ نرم)

امروزه نشست‌ها و تلاش‌های ارزشمندی برای بازگرداندن بیداری اسلامی به جوامع اسلامی صورت می‌گیرد؛ جوامعی که هر روز در اطاعت و فرمان‌پذیری شکل و مضمون جدیدی به خود می‌گیرند. برای اینکه این حدیث شریف «مردم خواب‌اند و آن‌گاه که بمیرند به خود می‌آیند»، [1] بر ما صدق نکند باید مواظب باشیم و بیدار. آنچه ما امروز در مناطق عربی اسلامی مشاهده می‌کنیم چیزی جز آغاز یک بیداری اسلامی در دنیای عربی اسلامی نیست. اما متأسفانه این خیزش در برخی از کشورها هنوز کامل نشده است و این در حالی است که این قیام در کشورهای دیگر به دست فرصت‌طلبان افتاده است؛ کسانی که تلاش دارند با ظاهر انقلابی خود این انقلاب را از مسیر اصلی منحرف کنند.

جدای از اینکه این انقلاب ثمربخش بوده یا نه، حضور مردان و زنان و کودکان در میدان التحریر و دیگر مناطق مشابه در جهان عرب به این معناست که دیگر مردم ظلم و خواری را تاب نمی‌آورند و خواستار آزادی و اجرای قوانین الهی و بهره‌مندی از حقوق بشر و آگاهی و شفافیت در اجرای ارزش‌های اسلامی و همچنین خواستار مقابله با خطرهای پیش روی امت اسلامی مانند فتنه‌های مذهبی که در گوشه و کنار جهان وجود دارد، هستند. این‌ها گام‌های اولیه به سوی بیداری اسلامی هستند.

ییداری اسلامی دارای دو مقوله فردی و اجتماعی است. در ابتدا باید بیدارسازی از فرد آغاز شود تا جامعه به سمت آن سوق پیدا کند و رفته رفته جامعه جهانی را هم در بر بگیرد. بدون شک در این امر عوامل متعددی به ما یاری می‌رساند که شاید بارزترین آنها اسلام است که ما را با دیگر ملت‌ها گرد هم می‌آورد. و متأسفانه استکبار پی به این نکته برده است که دین ما و ارزش‌های ما و فرهنگ ما همان نیروی ماست و در پی این است که با همه توان خود در بین ما شکاف ایجاد کند تا دست از این ارزش‌ها برداریم و در نتیجه بتواند بر سرزمین و ناموس و مقدسات ما سیطره پیدا کند و تاریخ و فرهنگ ما را جعل کند. در این راه و برای دست‌یابی به هدف خویش از ابزارهای زیادی بهره می‌گیرد. پس زبان حاکم، زبان جنگ، تهاجم، اشغال‌گری، سلب هویت و تاریخ و جغرافیاست. همانند چیزی که در فلسطین رخ داد. در حالی که شعار این بود: «افراد بزرگسال می‌میرند و کودکان فراموش می‌کنند.» [2] دو سال سپری شد تا اینکه این گفته شکست خود را در عمل ثابت کرد. اما بزرگسالان فلسطین بعد از آنکه آنچه رخ داده بود را در وجدان و روح و قلب کودکان خود حک نمودند، مردند. و این مثالی بسیار ساده از بی فایده بودن این نیروهای نظامی در کشتن یا زدودن آرمانی زنده در درون هوادران آن است.

دشمن این حقیقت را به خوبی درک کرده است، پس بازآمده تا جنگی دیگر و نوعی دیگر را علیه ما آغاز کند. جنگی که نه به ارتش نیاز دارد و نه به توپ و تانک. اما این جنگ از آن یکی بسیار قوی‌تر و خطرناک‌تر است و آن جنگ نرم است که امروز بسیار از آن گفته می‌شود و شاید ژوزف نای، رئیس مدرسه پژوهش‌های دولتی کندی در دانشگاه هاروارد، از نخستین کسانی باشد که از این جنگ سخن گفته‌ است. وی رئیس شورای ملی اطلاعات و نیز معاون وزیر دفاع آمریکا بوده است. وی استفاده از یک قدرت نرم را وسیله موفقیت در سیاست بین‌المللی می‌داند. نیرویی که در مقایسه با تمامی جنگ‌هایی که ایالات متحده آمریکا علیه دیگر کشورها به راه انداخته است برتر است؛ زیرا این جنگ به طور خلاصه، جنگ جذابیت و اقناع است نه جنگ اجبار. ژوزف نای از این نیرو به عنوان نیرویی یاد می‌کند که بر اساس یک نظریه از آغاز خلقت وجود داشته است. بنابراین، این جنگ مبارزه حق است با باطل و مبارزه با فریبی است که شیطان در جان و وجود انسان آن را به کار می‌بندد.

و شیطان همانی است که قسم یاد کرد و گفت: «به عزت تو سوگند همانا تمامی آنان را فریب می‌دهم مگر بندگانی از آنان که مخلص‌اند.» [3] اما شیطان در همین آیه اعتراف می‌کند که بندگان مخلص او را ناامید می‌کنند؛ کسانی که خداوند را مخلصانه عبادت می‌کنند. ما در برخورد با شیطان‌های جدید هم به ایمان و اجرای تعالیم دین نیازمندیم؛ زیرا وضعیت همان است که بود و واقعیت نیز یکی است. ما نیز به همان شیوه مورد هدف قرار گرفته‌ایم و این به واسطه پیش‌کشی باطل به شیوه‌ای جذاب و دوست‌داشتنی است. در مرحله نخست غرایز و خواسته‌‌ها و آمال انسان را هدف قرار می‌دهند و او را به ظرفی خالی از محتوای دین و تمدن اسلامی تبدیل می‌کنند. افرادی هستند که تلاش دارند اسلام را به وسیله ایجاد اختلافات مذهبی بین شیعه و سنی پاره پاره و کوچک کنند و در هر زمان و مکانی که فرصتی دست دهد، به این اختلافات دامن زنند و آتش این اختلافات را روشن‌تر کنند تا سود بیشتری ببرند و به اهداف خود برسند.

متأسفانه، هنوز شیطان شناخته‌شده نزد ما همان شیطان سنتی است؛ اما امروز شیطان‌ها زیاد شده‌اند و ابزارهای آنان نیز بیشتر. شیطان قدیمی خواست ما را اغوا کند تا مرتکب عمل حرام شویم و با سرنوشتی بد وارد جهنم شویم؛ اما امروز شیطان‌ها با شیوه‌های نرم و جذاب تلاش دارند تا مردم را وسوسه کنند و آنان را به زبان حال خویش تبدیل کنند و این در حالی است که شیوه‌های آنان نرمی بیشتری به خود گرفته است و در حال حاضر نیز ما در برابر خواست آنان اطاعت‌پذیری بیشتری داریم. اکنون راه حل چیست؟

راه حل فقط بیداری، پیوسته گوش به زنگ بودن و تأثیر‌پذیری فعال از سوی نخبگان علمی و دینی و فرهنگی است و این بخشی از حضور ما در این مکان است.

بنابراین، با وجود شیطان‌های جدید و شیوه‌هایی که بیش از پیش نرم‌تر می‌شود، این جنگ با نرمی و تأثیر‌گذاری خود تمامی عناصر تشکیل‌دهنده یک جامعه اسلامی را در بر می‌گیرد. حال می‌خواهیم توجه‌ها را به زن که همانا از ستون‌های اساسی و بنیادین هر جامعه اسلامی است، جلب کنیم.

چگونه است که امروز زن مسلمان هدف این جنگ نرم قرار گرفته است؟

نقش طبیعی زن در بیداری اسلامی

بیداری یک جامعه اسلامی از بیداری فرزندان آن جامعه و از تمام عناصر تشکیل‌دهنده آن آغاز می‌شود و اگر به ساختار جامعه خویش نگاهی بیندازیم حتماً درخواهیم یافت که همانا خانواده عنصر تشکیل‌دهنده واقعی همه جوامع است و نیز می‌دانیم که زن دریچه اطمینان خانواده است. گفته می‌شود که زن نیمی از جامعه است و ما می‌گوییم که زن همة جامعه است؛ زیرا زن نیمی از جامعه و سازندة نیم دیگر آن است. با توجه به اینکه زن هم مادر و تربیت‌کننده نسل است و هم می‌تواند پزشک، وکیل، سیاستمدار و ... باشد و همچنین در خانواده و محیط اطراف و جامعه ﺗﺄثیر بسزایی دارد، اگر در سطح بالایی از فرهنگ و آگاهی باشد و بر اساس ارزش‌های اسلام به رشد و تربیت نسل بپردازد، خانواده ایمن باقی می‌ماند و در نتیجه جامعه سالم خواهد ماند و عکس این موضوع نیز صادق است.

اگر زن و جامعه فاسد شود، خانواده و جامعه نیز به سوی انحراف کشیده می‌شود. زنان هرچند که وظایفی مشابه وظایف مردان در کار ایفا می‌کنند، دارای قدرت ﺗﺄثیرگذاری ویژه‌ای در محیط خویش هستند. گاهی مادر بیشتر از پدر در پسر خود ﺗﺄثیر می‌گذارد و این در حالی است که دانش‌آموز پسر هنگام ارتکاب خطا در مقابل معلم زن بیشتر شرم‌زده می‌شود تا معلم مرد. در دیگر زمینه‌ها نیز این‌گونه است.

همه ما تلاش داریم تا ایمنی بدن خود را در مقابل امراض حفظ کنیم اما نباید فراموش کنیم که بر ما واجب است به ایمنی روح و اجتماع که ما را از بسیاری امراض اجتماعی و رفتاری در امان می‌دارد، توجه داشته باشیم. بدون شک زن نیز در کنار مرد می‌تواند در ساختن این مصونیت مشارکت کند و این امر از طریق ایفای نقش‌های متعددی است که خداوند سبحان و تعالی بر عهده زنان قرار داده است. آن‌گونه که در لبنان می‌گوییم زن در آنچه که جامعه در آن به سر می‌برد سهم شیر را دارد [4] و این امر به خوبی در بیشتر انقلاب‌های عربی در مصر و تونس و بحرین و یمن نمایان شده است.

قبل از آن نیز شاهد نمونه‌هایی از زنان مقاوم در لبنان و فلسطین بودیم و چقدر ما امروز نیازمند زنانی مانند الحاجه، مادر فرماندة شهید عماد مغنیه، هستیم. زنی که وظایف اجتماعی بیرون از خانه و تربیت مردانی که کاروان جهان را هدایت کرده‌اند را در خود جمع نمود. او مادر سه شهید است و آرزوی شهیدان بیشتری را دارد. این زن نمونه یک زن استثنایی است. یک بار از وی در روز مادر از کودکی عماد مغنیه پرسیدم و اینکه چگونه او را تربیت می‌کرد در پاسخ جواب بسیار زیبایی داد: برای تربیت او خود را ناچار دیدم که دوستان و نزدیکان او را که در خانه ما جمع می‌شدند و به بحث و گفت‌وگو مشغول بودند را تربیت کنم و از دور همه این امور را مشاهده می‌کردم.

دوست و دشمن اعتراف می‌کنند که این زن فرمانده‌ای قهرمان را تربیت کرد و شایسه‌تر آن است که بگوییم به دلیل کشته شدن فرزندان وی در راه آرمانی که بدان ایمان آوردند، دیگر برای وی فرزندی باقی نمانده و همچون مدرسه‌ای است برای دختران جوان از تمامی نسل‌ها. آیا کسی می‌تواند در این مسئله شک کند که این زن در نقشی که در بیداری اسلامی به او واگذار شده، موفق نبوده است؟ وی وجدان بسیاری از زنان و مادران شهدا در لبنان و کشورهای عربی را بیدار ساخت. و این چنین است مادر شهید بوعزیزی، آغازگر انقلاب مردم عرب. اما امروز در این دهکده جهانی آسان نیست که یک زن انسانی را تربیت کند که ذلت و خواری را نپذیرد و این در حالی است که سخنان او آتش انقلاب و آغاز بیداری نزد زنان در میدان تحریر مصر و میدان لولو بحرین و دیگر میدان‌های عزت و کرامت را شعله‌ور ساخت.

تأثیرات استثنایی مادارن شهدا را در ایجاد بیداری اسلامی و آگاهی‌بخشی یاد‌آور می‌شویم بدون اینکه بخواهیم ﺗﺄثیراتی را که زنان در عرصه‌های علم و طب و سیاست و اقتصاد به دست آورده‌اند فراموش کنیم. عایشه مصطفی، دختر نوزده‌ساله مصری، نمونه‌ای از آن است. دختری که با اختراع سامانه ویژه پرتاب سفینه‌های فضایی آینده بدون استفاده از قطره‌ای سوخت، نقل زبان‌ها شد. اختراع او دنیا را شگفت‌زده کرد و موضوع بحث دانشمندان فضایی در هر نقطه از جهان شد و این در حالی است که عایشه از تحقیقاتی که آژانس فضایی ناسا در حال انجام آن است، پیشی گرفت. زیرا این سازمان از برترین تکنولوژی‌ها در نیروی رانش ماهواره‌ها به جای موتور معمولی موشک بهره‌مند بوده است، آنچه باعث کاهش یافتن پسماندهای جهان شده و سبب افزایش سرعت سفینه‌ها می‌شود؛ همچنان که یک منبع مجانی انرژی پاک را شکل می‌دهد. آیا اینجا کسی می‌تواند در این مسئله شک کند که این دختر جوان به هر شکل در راه بیداری اسلامی و با داشتن الگویی نیکو و حجاب و علم دستاوردی را ارائه نداده است؟ در جهان عرب نمونه بسیار است و از هر زاویه که به زن بنگری می‌تواند نقطة روشن تحول در مسیر بیداری اسلامی باشد.

به شکل خلاصه بیداری اسلامی فقط یک نظریه نیست بلکه آن در مجموعه‌ای از اصول و آداب و رفتار یک جامعه که از آن ﺗﺄثیر می‌پذیرد، نمایان می‌شود.

موانع پیش روی زن در بیداری اسلامی

قبلاً یادآوری کردیم که زن در پی‌ریزی جوامع چه نقشی دارد و چگونه در نقش‌های راهبردی به سوی بیداری اسلامی به ایفای نقش می‌پردازد و حضوری فعال دارد. بنابراین، زن در خانواده، جامعه و ملت با انجام وظایف متعدد خود حضور داشته است. پس چه چیزی باعث ایجاد مانع در راه ایفای نقش زن در جامعه می‌شود؟ وظیفه‌ای که اگر تحقق یابد پیشرفت بزرگی در بیداری اسلامی کسب می‌کنیم. حقیقت این است که مستکبران از دستان خود کمتر استفاده می‌کنند و بیشتر عقل خود را در اندیشیدن خسته می‌کنند و تلاش دارند تا راه‌هایی برای سیطره بر امت اسلامی بیابند. بعد از آنکه ارتش آنها از این امر عاجز ماند، با نگاهی به عناصر قدرت در جامعه خود دریافتم که آنها (مستکبران) به سدی محکم از ارزش‌ها و اعتقاداتی که هواپیماهای آنان از عهده آن برنمی‌آیند، برخورد کرده‌اند. بدون شک سرچشمه این ارزش‌ها خانواده است و کلید خانواده زن می‌باشد. پس آگاهی زنان ما باعث خوشحالی استکبار نشد و امروز زن هدف اصلی قرار گرفته است.

بعد از زن نیز خانواده و جامعه هدف قرار گرفته‌اند و این زمانی است که قدرت‌های استکباری به خوبی فهمیده‌اند که زن عنصر قدرت در جوامع اسلامی است. استکبار جنگ‌های فزاینده و بی‌شماری را علیه زن به راه اندخته است؛ جنگ‌هایی که هدف آن عواطف و احساسات زن است، جنگ‌هایی که فطرت زن و تفکر درونی او را هدف قرار داده است و ابزارها نیز علاقه زن به وسایل نوظهور و خواست وی برای هرچه سریع‌تر به‌روز شدن را هدف قرار داده است. اما متأسفانه زنان خطر این عسل پیش‌کش آلوده به سم تمدن را به خوبی درک نمی‌کنند، امری که عواقب مصیبت‌بار آن را به شکل آنی و همچنین در درازمدت مشاهده می‌کنیم؛ آنچه باعث ایجاد مانع بر سر راه بیداری اسلامی می‌شود.

اما مانع‌تراشی در مسیر انجام وظایف زن در بیداری اسلامی به دو شکل پیگیری می‌شود:

1. این موانع از سوی قدرت‌های استکباری با آمریکایی نمودن ارزش‌ها و غربی کردن (اروپایی کردن) تفکرات و یهودی‌سازی تاریخ و سرزمین و ناموس مسلمانان صورت می‌گیرد. این در حالی است که تمامی دشمنان اسلام که منتظر اشتباه مسلمانان هستند برای به فساد کشاندن خانواده و فروپاشی ارزش‌ها متوسل به فساد زن شده‌اند و در نتیجة این فساد، جامعه و نظام دینی و ارزش‌ها به قهقرا می‌روند و این از کشنده‌ترین جنگ‌هاست.

2. متن جامعه‌ای که زن در آن زندگی می‌کند هدف قرار می‌گیرد. جامعه‌ای که به نوبه خود می‌تواند گمراه‌کننده باشد و گاهی بازیچه‌ای است برای اجرای آنچه با عنوان‌های مختلف از زن درخواست می‌شود، عناوینی مانند اسلام معتدل که از فرهنگ غربی استقبال می‌کند، اسلامی که خواهان پیوستن به غرب است. این نظریه به دنبال اجرای اسلام به شیوه خاص خود است و این امری است که بر اغلب نظام‌های حاکمیتی در جهان عرب حاکم است. کسانی که ساده‌ترین حقوق زن برای انتخاب و نامزدی در انتخابات را از وی سلب می‌کنند، او را از حقوقی که اسلام به وی داده است محروم می‌کنند. البته رفتار این دولت‌ها قابل سرزنش نیست و سازمان‌های حقوقی آمریکا و حتی سازمان‌های بین‌المللی خواهان اعطای حقوق زن در بعضی از کشورها نیستند؛ به این دلیل که این دولت‌ها به راحتی تسلیم طرح رژیم صهیونیستی بزرگ شده‌اند. در اینجا جامعه و سیاستمداران دشمنان حقیقی هستند که زن را در پیشرفت و بیداری خویش هدایت می‌کنند و در نتیجه زن قربانی دوگانگی ارزش‌هایی می‌شود که جامعه مطیع و تسلیم‌پذیر وی، بر او تحمیل می‌کند. به طور مثال در بسیاری از مناسبت‌های ملی، هرچند به صورت غیر عمد، خوانندگان زن و زنان رقصنده مهمانان افتخاری هستند و این امر باعث به وجود آمدن گونه‌ای از دنیاپرستی نزد بعضی از زنان و دختران جوان می‌شود. پس در نتیجه به سوی تقلید کورکورانه از این افراد گرایش پیدا می‌کنند با هدف اینکه همانند آنان شوند و از همان جایگاه برخوردار شوند و این مشکلی عظیم است.

امروزه ابزارها زیادی برای ایجاد مانع بر سر راه بیداری ملت‌های مسلمان به‌ویژه زنان قرار دارد و این در حالی است که ما در عصر جهانی‌سازی و عصر دهکده جهانی زندگی می‌کنیم، دهکده‌ای که تمامی بشر در آن زندگی می‌کند و این پیشرفت بزرگ و فزاینده در وسایل ارتباطی و تکنولوژی باعث شده است که فاصله‌ها نزدیک‌تر شده و امکان آشنایی منفی و مثبت با دیگر فرهنگ‌ها را فراهم بیاورد. اما زمانی که از جنگ نرم سخن می‌گوییم، روی سخن ما با موارد منفی‌ای است که در پیشرفت زن مانع ایجاد می‌کند. این موارد دارای شیوه‌ها و ابزارهایی مانند تلویزیون، اینترنت، دستگاه‌های تلفن و برنامه‌های آن، شعارهای غیر واقعی سازمان‌های بهداشتی و فرهنگی و حقوقی است که هدف این شعارها با حقیقت آنچه می‌گویند متفاوت است.

اکنون توجه شما را به بعضی از نمونه‌های کاربردی و روزمره که در جهان عربی و اسلامی که زن به وسیله آنها هدف قرار گرفته است جلب می‌کنم و این حقیقت چیزی است که مانع پیشرفت زنان در تکمیل مسیر بیداری اسلامی است.

نمونه‌ها را از واقعیت جهان، جایی که در آن زندگی می‌کنیم، اخذ کرده‌ایم و این نمونه‌ها تبدیل به پدیده‌های اجتماعی شده است؛ به دلیل اینکه در بیش از یک کشور عربی اسلامی حاکم شده است. بارزترین این نمونه‌ها در رسانه‌ها و وسایل متنوع آن و بعضی از وسایل ارتباطی نمایان می‌شود و در موارد زیر مشهود است:

1. سریال‌های وارداتی.

2. برنامه‌هایی که به طور گسترده با واقعیت ما تفاوت دارد.

3. برنامه‌ها و شبکه‌های ویژه آرایش و لباس و آشپزی و طراحی.

4. وسایل نوظهور ارتباطی و شبکه‌های ارتباط جمعی.

ابتدا باید اشاره کنیم که این شبکه‌ها گاهی خوراک رسانه‌ای و تبلیغاتی خود را به شیوه‌های حساب‌شده پخش می‌کنند و با آگاهی کامل می‌دانند که چه کسانی را با ابزارهای نرم خود هدف قرار داده‌اند. برای این امر بودجه‌هایی را در سطح دولت‌ها تخصیص می‌دهند تا به این‌گونه جنگ‌های نرم بپردازند و گاهی نیز این برنامه‌‌ها را به صورت تقلیید کورکورانه پخش می‌کنند و این در حالی است که در هر دو وضعیت، جامعه متحمل زیان می‌شود. ما در اینکه بعضی از شبکه‌ها از این نوع جنگ بری هستند شکی نداریم اما غفلت آنها و پیروی کورکورانه در آنچه غرب پخش می‌کند باعث به فساد کشیده شدن کارها می‌شود.

سریال‌های وارداتی:

از نظر ویرانگری، سریع‌ترین و خطرناک‌ترین ابزار در زندگی زن است. سریال‌هایی که از گوشه کنار جهان وارد می‌شود و از ارزش‌های زن به طور کلی دور است و متأسفانه گاهی نیز از کشورهای همسایه وارد می‌شود؛ اما شایسته یک زن مسلمان نیست.

سال گذشته، در یکی از شبکه‌ها سریالی دوبله‌شده به نمایش درآمد که ﻣﺘﺄسفانه مردم و به طور مشخص زنان و دختران جوان آن را دنبال می‌کردند. این سریال قصه دختر کوچک و زیبایی را بیان می‌کرد که بعد از مرگ پدرش، مشکلات روحی پیدا می‌کند به طوری که وادار به ازدواج با یک مرد مسن می‌شود و بعد از ازدواج و زندگی در منزل همسر، یک رابطه عاشقانه دیگری را با جوانی که با همسر او زندگی می‌کرد تجربه می‌کند. در پایان این دختر دست به خودکشی می‌زند نه به این دلیل که توبه کرد و سر عقل آمد بلکه به این دلیل که آن پسر جوان از وی دست کشید و با دختر دیگری ازدواج کرد.

شاید پخش این سریال در جامعه آمریکا و یا اروپا عادی باشد اما نمایش این فیلم در کشورهای مسلمان مانند سمی پنهان است. مسئله اساسی این است که چگونه در این سریال روی دختری که به همسر خود خیانت کرده و مرتکب گناه شده است تمرکز شده و وی را دختری بی‌گناه و ستم‌دیده جلوه می‌دهد. پس ما باید با این دختر اظهار همدردی کنیم چراکه او قربانی شده است و این حق را دارد که جوانی همسن خود را دوست داشته باشد. آیا برای هر زنی که این سریال را می‌بیند این امکان وجود دارد که تضمین کند بعضی از این افکار در تفکر وی رسوخ نمی‌کند. ما می‌دانیم که تکرار احساس رضایت در هر موضوع هرچند که حرام باشد این اجازه را به انسان می‌دهد که به آن موضوع فکر کند و در نتیجه انجام آن کار زمانی که بر فکر غلبه یافت روا شمرده می‌شود و این همان چیزی است که در رابطه با یکی از دختران جوانی که یکی از بستگانش با ما تماس گرفت رخ داد. دختر جوان در اظهار همدردی با قهرمان دختر این فیلم دست به خودکشی زده بود.

چگونه زن می‌تواند خود را از این سریال‌ها در امان بدارد زمانی که در این سریال‌ها غرق شده باشد؟ و چگونه ممکن است پسران و دختران خود را با این افکار آلوده تربیت صحیحی کند و بدون شک ما آنچه را خطرناک‌تر است و ذکر آن در اینجا نمی‌گنجد را با این امر مقایسه می‌کنیم.

برنامه‌هایی که به طور کلی از واقعیت ما به دور هستند:

حدیث شریفی است که می‌گوید: «اذا ابتلیتم بالمعاصی فاستتروا.» [5] این برنامه‌ها تحت‌الشعاع قرار دادن گناهان و زندگی خصوصی مردم است و برنامه‌هایی است که زن را چندین ساعت جلوی تلویزیون می‌نشاند و گویی هدف این است که باعث شود زن به شیوه‌ای حساب‌شده در آن وظیفه دریافت‌کننده را ایفا کند. در نتیجه زن را از هر گونه مشارکت در مسائل جامعه خود بازمی‌دارد و باعث انزوا و گوشه‌گیری او می‌شود. بنابراین، روابط اجتماعی، وصله رحم و دید و بازدیدها از بین می‌رود و باعث قطع شدن کارهای مستحب می‌شود و نیز سبب می‌شود که زن در عبادات خود کوتاهی کند.

مشکل بزرگ‌تر آن است که برخی از این برنامه‌ها به زبان زن مسلمان پخش می‌شود مانند برنامه آمریکایی«حقیقت» که در آن فرد در مقابل دریافت مبلغی دلار حقیقتی را بازگو می‌کند. ﺗﺄسف‌بارتر اینکه زوج‌هایی که در این برنامه شرکت می‌کنند مستقیماً به دادگاه می‌روند و زن گاهی به روابط خود با دوستان همسرش اعتراف می‌کند یا اینکه مرد با شنیدن اینکه فرزند وی متعلق به او نیست غافلگیر می‌شود و این همه تحت عنوان راست‌گویی و در مقابل یک مشت دلار است. و آنچه باعث ﺗﺄسف می‌شود این است که این برنامه‌ها از سوی زنان در جوامع ما پیگیری می‌شود و آنجاست که می‌بینیم چگونه حق با باطل آمیخته می‌شود به طوری که کارها در یکدیگر فرو می‌رود و زن در بیراهه‌های آن گم می‌شود.

یا برنامه‌های حرفه ستارگان (صناعة النجوم) و یا اختصاص بعضی از شبکه‌ها برای اینکه زن چگونگی زندگی این ستاره اوج‌گرفته یا آن یکی را بداند یا اینکه چه خورد و چه نوشید و چه پوشد. متأسفانه زن گمان می‌کند که می‌تواند منفعت یا دانشی از این برنامه‌ها کسب می‌کند اما در این‌گونه برنامه‌ها چیزی بیش از یاوه‌ای که در آن غلو می‌شود نمی‌یابیم.

برنامه‌ها و شبکه‌های مخصوص آرایش و لباس و طراحی و آشپزی:

در دوران اخیر شاهد تلاش‌های گسترده‌ای هستیم که هدف از آن غرق کردن زنان ما در فرهنگ ظاهربینی است تا زن به دنبال مصرف‌گرایی و زیبایی هر چه بیشتر خانه خود باشد. این موضوع از طریق آگهی‌ها و برنامه‌ها ترویج داده می‌شود. این‌گونه که چگونه خانه تو خانه رؤیاها شود و اینکه چگونه سفره تو بی‌نظیر باشد و یا اینکه چگونه نمونه‌ای برای زیبایی باشی و دیگر شعارهایی که برای فریب زن و جلب توجه او به خانه و دکور و زیبایی به کار گرفته می‌شود. پس در نتیجه اگر زن به آرایش توجه کند و در آن غرق شود از پرداختن به امور دیگر باز می‌ماند. بدون شک خدا زیباست و زیبایی را دوست دارد اما مبالغه در کارها اغلب اوقات باعث تباهی کار می‌شود.

همه ما اثر تبلیغات در روحیه زن را درک می‌کنیم. پژوهشی ثابت ‌کرد درج شعار «کشیدن سیگار باعث پیدایش چروک زودرس پوست می‌شود» بر روی پاکت‌های سیگار اثربخشی بیشتری در مقایسه با شعار «کشیدن سیگار باعث امراض خطرناک می‌شود» در کاهش کشیدن سیگار در زنان داشته است و این دلیلی است که زن به ظاهر خود اهمیت فراوانی می‌دهد و این طبیعی است. آرایش جزئی از زندگی زن است اما اگر از حدود شناخته‌شده خود خارج شود تبدیل به توجه مرض‌گونه می‌شود.

امروزه همه چیز آسان شده است. بعضی از زنان به جای آنکه به وظایف اصلاحی و راهبردی خویش بپردازند، به شکل بینی و هماهنگی آن با لب و پیشانی هستند و جوامع مصرف‌گرای ما زن را در این زمینه یاری هم می‌کند و بعضی از بانک‌ها نیز به همین منظور وام در اختیار زنان می‌گذارند. و این همان چیزی است که باعث می‌شود زن در مقابل آفرینش خداوند [6] سرکشی کند.» [7] این همان مفهوم شیطان است و زمانی که زن اقدام به عمل‌های جراحی می‌کند در گرداب و وسوسه دائم و نارضایتی از خویش گرفتار می‌آید و گاهی نیز با اعتماد به نفس کاذب گمان می‌کند که زن نمونه و برتر است و این در حالی است که وی در شرایطی که لیاقت آن را دارد نمی‌تواند پایداری لازم را داشته باشد، همان‌گونه که نارضایتی تبدیل به یک بیماری روحی می‌شود.

همچنین، موضوع حجاب که از ویژگی‌های یک زن مسلمان است بیشتر از هر زمانی مورد هدف قرار گرفته است. از نظر قدرت‌های استکباری حجاب گونه‌ای از عقب‌افتادگی است و زن ابزاری است برای ادامه دادن نسل و طبخ و انجام امور منزل و خانواده. این قدرت‌ها با مشاهده شایستگی‌ و موفقیت‌های زنان محجبه مسلمان به فکر توطئه افتادند و حجاب و قداست آن را زیر سؤال بردند و به طرق مختلف سعی کردند کاری کنند تا زنان مسلمان از حجاب خود دست بکشند و با فریب دادن و سوء استفاده از حس زیبایی‌دوستی زنان تلاش کردند او را درگیر ظواهر کنند تا از پرداختن به مسائل اصلی بازماند.

بعد از اینکه از وادار کردن زن برای کنار گذاشتن حجاب عاجز ماندند، به طرح مفاهیم و اشکال جدیدی از حجاب تحت عنوان تمدن و مد، که با قوانین شرع سازگاری ندارد، اقدام کردند. آنان با شعارهای طنین‌انداز زن مسلمان را مخاطب قرار می‌دهند و سعی می‌کنند او را قانع کنند که اختلاط زن و مرد آزادی است. در بعضی از شبکه‌های ماهواره‌ای حجاب همراه با رقص آزادی است. این سیاست‌ها که مقدمه‌ای برای عبور از زن است، بر انتخاب دختران ما و انتخاب همسر مناسب ﺗﺄثیر گذاشته است. برای مثال، قانون اسلامی می‌گوید: «اگر کسی نزد شما آمد که دین و اخلاق او را پسندیدید با او ازداج کنید.» [8] اما امروزه این قانون تغییر کرده و این‌گونه شده است: «اگر کسی نزد شما آمد که خانه بزرگ و ماشین او و حساب بانکی پر پول او را پسندیدید او را به عقد خود درآورید.» امروز این همان شرط اولیه برای ازدواج است و این در حالی که موارد طلاق بین همسران افزایش یافته است. در عربستان بیش از شصت درصد موارد ازدواج در سال اول خود پایان می‌یابد؛ زیرا اتنخاب همسر بر اساس معیارهای است که بر ظاهر تکیه دارد و اصل و باطن را فراموش می‌کند. اگر ذات خالی از صفات باشد، ظاهر نمی‌تواند نه انسانی را به بار بیاورد و نه می‌تواند بیداری را پدید بیاورد خواه زن باشد یا مرد.

وسایل نوظهور ارتباطی و شبکه‌های ارتباط جمعی:

امروز زن همانند دیگران وارد دنیایی شده که همگام با تکنولوژی و انقلاب ارتباطات است. امروزه با در اختیار داشتن یک تلفن هوشمند می‌توانیم از خبرهای عالم آگاه شویم و یا از طریق سایت‌های ارتباط جمعی مانند توییتر و فیس‌بوک و مانند آن به شکل مستمر با دوستان خود در گوشه کنار دنیا و به شکل تقریباً رایگان در ارتباط باشیم. اما طرز استفاده از این تکنولوژی و امکانات مهم است. زنان نیز از این قائده مستثنی نیستند. زنانی هستند که نیازهای خود را با این تکنولوژی برطرف می‌کنند و زنان دیگری وجود دارند که این پیشرفت تنها مشغله فکری آنان در زندگی شده است. به طور مثال، فیس‌بوک که باعث بیداری وجدان عرب‌ها و سرآغازی برای شعله‌ور شدن انقلاب‌ها شد، امروز باعث تخریب خانواده‌ها شده است، به طوری که این سایت «جدا کننده همسران» نامیده می‌شود.

در عربستان دکتر مسفر الملیص، مشاور و روان‌شناس خانواده، ذکر کرده که نسبت طلاق در بین زنان سعودی افزایش یافته است. وی این موضوع را مرتبط به سایت‌های اجتماعی مانند فیس‌بوک و توییتر و برنامه‌های آیفون و چت می‌داند و این سایت‌ها را، که بسیار فراگیر شده‌اند، عامل بیست و پنج درصد از موارد طلاق ذکر کرده است. وی بر اساس فرمی که سال گذشته عاقدان شرعی آمار ازدواج و طلاق را ارائه داده بودند، اعلام کرد سایت‌های اینترنتی و سایت‌های اجتماعی نظیر فیس‌بوک عامل افزایش طلاق در این کشور هستند. او تخمین زد که بیست درصد از موارد طلاق به دلیل کشف خیانت یکی از زوجین به وسیله دیگری و از طریق نامه‌های عاشقانه و عکس‌های شخصی موجود در صفحه‌های ویژه آنان رخ می‌دهد. در فلسطین نیز آمارها شبیه به این است. اگر در کشورهای عربی و اسلامی جست‌وجو کنیم بسیاری از این موارد را می‌یابیم. پس چگونه می‌تواند زنی که در این‌گونه امور دست و پا می‌زند، رأس خانواده باشد و وظایف خود را ایفا کند.

بنابراین، ابزارها متعدد ولی هدف یکی است و آن هم بازداشتن زن از انجام وظایف اصلی خود و اسیر کردن او در مقابل برنامه‌ها و سریال‌ها و تکنولوژی و پیشرفت است. پس باید چه کنیم؟ چگونه باید زن با این چالش‌ها به مقابله بر‌خیزد؟ چگونه نقش خود را در بیداری اسلامی ایفا ‌کند؟ چه کنیم و چگونه بیدار شویم؟

این سؤالی است که هر زنی آن را مطرح می‌کند اما برای بیداری باید به نکاتی چند توجه کرد که بارزترین آنها به شرح زیر است:

1. به رسمیت شناختن این جنگ واقعی

نباید اهمال کنیم و باید بپذیریم که جنگی واقعی و پنهان وجود دارد که علیه ما در حال اجراست، این جنگ تحت عنوان‌های سیاسی، فرهنگی، ارزشی، اقتصادی و اجتماعی با ابزارهایی که هر روز نرمی بیشتری به خود می‌گیرد در حال اجراست و در نتیجه اهمیت و ﺗﺄثیر آن بر بیداری اسلامی افزایش می‌یابد.

2. یافتن شیوه‌های اجرای جنگ نرم

بیداری زن باید موجب شود که وی راه‌ها و ابزار جنگ نرم را، که بعضی از آنها را یادآور شدیم، بیابد. و آنها را برای افراد دیگر هم شرح دهد. این بدان سبب است که زنان از دام غفلتی که برایشان پهن شده است و خواهان گرفتاری وی در آن می‌باشند، آگاه و دور شوند.

3. شناخت دین اسلام

زن باید جوهر اصلی اسلام را بشناسد و با رضایت خاطر روحی و قلبی زندگی کند و در کنار این امت قرار گیرد. ما در عین اینکه بهترین امت هستیم خودپسند نیستیم. دانش و طب اینجا متولد شده است. خلق و ادب، عشق و زیبایی، عزت و آگاهی و منطق، همه این‌ها اصطلاحاتی هستند که در فرهنگ دین اسلامی ما وجود دارد. پس چرا از تاریخ خود غافل شده‌ایم؟

4. دوری از تقلید کورکورانه

زنان ما نباید خود را با دیگران مقایسه کنند؛ چراکه اولین فردی که خود را مقایسه کرد شیطان بود. بدون شک هر انسانی در زندگی برای خود الگویی دارد. پس نباید این الگوها را از شیطان‌های روی زمین گرفت. اگر خواهان الگو باشیم تاریخ ما پر از زنان بزرگ است؛ بانو زینب(س) و حضرت زهرا(س)، کسانی هستند که الگو و نمونه‌ای بی‌نظیر در کل تاریخ بشریت‌اند.

5. اراده

تا زمانی که اراده تغییر در خود را نداشته باشیم نباید از این موارد صحبت کنیم. بیداری از زور ناشی نمی‌شود و همانا به اراده نیاز دارد. پس هر که بخواهد می‌تواند. [9] و نیروی اراده از ایمان و درستی کارهایی که انجام می‌دهیم و از اعتقاد به بیداری اسلامی از یک سو و ایمان به آنچه علیه ما انجام می‌شود از سوی دیگر ناشی می‌شود.

6. برای اینکه مراقب شیوه‌های دشمن برای مانع‌تراشی بر سر راه بیداری اسلامی خود باشیم باید متوجه آنچه در پس شعارها نهفته است باشیم که فقط شعار نیستند.

به طور مثال، زنان زیادی هستند که به برخی از این انجمن‌های اجتماعی، زیست محیطی و بهداشتی و حتی سازمان‌های حقوقی و با انگیزه‌های دواطلبانه پیوسته‌اند و هدف این زنان خدمت به جامعه بوده است و بعد از مدتی مشخص می‌شود این سازمان‌ها به شکل محرمانه، جزئی از طرح آمریکا در منطقة خاورمیانه هستند. در اینجا توجه به این موضوع ضروری است که این انجمن‌ها، واکسینه کردن مجانی و یا پیشگیری از سرطان سینه را در دستور کار خود به طور تصادفی قرار نمی‌دهند و این در حالی است که علیه غزه جنگ به راه می‌افتد. آیا این تصادفی است؟ و اگر حادثه است پس چرا در دیگر مناطق دنیا تکرار نمی‌شود؟ پس در زیر شعار محیط زیست و بهداشت، برنامه‌ها و نشست‌ها و کنفرانس‌هایی برای بازداشتن ما از دیگر امور اجرا می‌شود. پس لازم است که آگاهی را سلاح خود قرار دهیم تا گمراه نشویم.

7. دوری از توهم (توهم تمدن مادی)

اعتقاد ما زنان به اینکه تمدن مادی برای مشکلات ما راه حلی دارد، توهمی بیش نیست و یا اینکه زن حقوقی بیشتر از آنچه اسلام به او داده است دارد. وقتی از نزدیک واقعیت زن غربی را زیر نظر بگیریم، این احساس به انسان دست می‌دهد که اسلام برای زن نعمت بزرگی است. اما در گذر سال‌ها، تبلیغات غرب و فیلم‌های غربی تلاش کرده‌اند تا چهره زن غربی را زیبا و با کمال نمایش دهند در حالی که واقعیت این‌گونه نیست و این امر از طریق افزایش زنان مجرد و خانواده‌های که از هم متلاشی شده‌اند و نیز افزایش افسردگی به‌ویژه نزد زنان آمریکایی، آشکار می‌شود.

8. تربیت و نقش آن در بیداری اسلامی

«همه ما حاکم و همه ما پاسخگوی رعیت خویش می‌باشد.» [10] تفاوت بین خانواده‌ای که در آن مادری مسؤولیت‌پذیر و خانواده‌ای که در آن مادری سهل‌انگار و تسلیم‌پذیر وجود داشته باشد، بسیار عظیم است. پس نباید از هر امر تربیتی، هر چقدر هم که کوچک باشد، غافل شد. یکی از وزرای خارجه فرانسه گفته بود: همین برای آمریکا کافی است که در دانشگاه‌های این کشور دانشجویانی مشغول به تحصیل هستند که فرهنگ آمریکا و ارزش‌های جامعه این کشور را اخذ می‌کنند.

هدف او از این کلام این است که وقتی این افراد به کشور خود بازگردند تا امور را به دست گیرند همان ارزش‌های امریکایی را اجرا می‌کنند. اگر هر مادر مسلمانی فرزندانش را از مدرسه خانواده و با فرهنگ و تربیت اسلامی فارغ‌التحصیل کند و ارزش‌های اسلامی را در تربیت او لحاظ کرده باشد، با این کارش حتماً از ملت خود محافظت کرده است و این کار نیازمند اراده و پافشاری است. امام علی(ع) با کسی مبارزه نکرد مگر اینکه بر او پیروز شد. فردی از وی پرسید: این کار چگونه ممکن است پاسخ داد: زیرا من و نفسش علیه او بودیم. [11]

بنابراین، باید خود را قوی کنیم و باید همت ما با ما باشد نه علیه ما. و باید قدرت علمی و فرهنگی و معرفتی داشته باشیم؛ امری که می‌تواند باعث به دست آمدن پیروزی ما باشد و این همان چیزی است که در جنوب لبنان رخ داد زمانی که گروهی از جهادگران با نیرو و ایمان به خدا پیروزی آشکاری را به دست آوردند که افراد ضعیف ملت بر روی شکست آن شرط‌بندی کرده بودند و این همان چالش پیش روی هر زن اندیشمندی است که نباید تسلیم شود. باید از خواب‌های مادی که تلاش دارند ما را درآن غرق کنند بیدار شویم.

9. تلویزیون و ابزارهای نوظهور ارتباطی

امروزه وسایل نوظهور ارتباطی فاصله‌ها را نزدیک و ارتباط‌ها را آسان کرده است. حال باید ‌پرسید که آیا عاقلانه است که زن مسلمان در حاشیه این پیشرفت زندگی کند و از آن بهره‌ای نبرد؟ بدون شک پاسخ منفی است. طبیعی است که زن مسلمان همراه با این پیشرفت باشد اما ضروری است که به این امر توجه کند که تبدیل به بنده این تکنولوژی و پیشرفت نشود.

همگامی با پیشرفت بدین معناست که آنچه را می‌خواهیم از این تکنولوژی بگیریم نه آنچه آنان می‌خواهند بدان برسیم. ممکن است در این راه به موفقیت برسیم یا در اهداف خود شکست بخوریم. به هر حال نباید به آنچه در جامعه‌مان در حال رخ دادن است بی‌توجه باشیم. پس می‌توانیم هر روز زمانی را برای ارتباط، بدون اینکه افراد پیرامون ما آسیبی بینند، اختصاص دهیم و حتی ممکن است که در شیوه به کار گیری این تکنولوژی بر آنها پیشی بگیریم. و به جای اینکه فیس‌بوک و توییتر و واتس‌آپ وسیله‌ای برای اتلاف وقت و شوخی و بیهودگی باشد می‌توان آن را به وسیله‌ای برای امر به معروف و نهی از منکر تبدیل کرد تا ملت‌ها را بیدار و از لغزش آنها باخبر کنیم و انقلاب‌های عربی شاهدی بر این امر هستند. همچنین، برای آشنایی با فرهنگ اسلامی و مناسبت‌های زیبای اسلامی و تاریخ اسلام و اخبار مسلمانان در فلسطین و در جای جای دنیا و همچنین، برای ترویج افکار اسلامی خویش به ساده‌ترین روش‌ها و دوست‌داشتنی‌ترین آنها نزد مردم از این تکنولوژی سود برد. رویکرد ما این‌گونه صحیح خواهد بود ولی نباید تمام وقت خود را به این امر اختصاص داد. پس نباید افراط و تفریط کرد و همواره توازن را در نظر داشت.

اما در رابطه با تلویزیون باید گفت که این وسیله در بسیاری از خانواده‌ها بر اثر سوء استفاده از آن به شیطان ناطق تبدیل شده است. زن مسلمان نباید خود و افراد خانواده‌اش را در آنچه که غرب می‌خواهد غرق کند و باید برنامه‌های مفید و سودمندی را جایگزین‌ برنامه‌های پوچ و بی‌فایده کند. چقدر زیباست که سریال انبیاء و زندگی افراد صالح را مشاهده کنیم. گاهی افرادی می‌گویند که این سریال‌ها جذابیت سریال‌های دیگر را ندارند. در اینجا نکته مهمی را یادآور می‌شویم که سریال‌های شیطانی در راستای تحریک غریزه عمل می‌کنند و سریال‌های دینی در راستای بالا بردن سطح فکر و تعالی روح. و این اوج بیداری است. برای نمونه سریال یوسف پیامبر(ع) آن‌چنان بر لبنانی‌ها تأثیر گذاشت که بعضی از خانواده‌ها اسم‌های رایج در این سریال مانند منسا و دیگر اسامی را بر فرزندان جدید خود گذاشتند. بنابراین، این گفته که در این سریال‌ها جذابیت وجود ندارد کلامی نادرست است. به‌ویژه اینکه تولیدات دینی قابل ذکری خصوصاً در ایران وجود دارد، تولیداتی که به سطح جهانی رسیده‌اند. بنابراین، امروز زن باید اینکه کجا باشد و نیز آنچه را که باید ببیند را انتخاب می‌کند. پس باید چیزی را مشاهده ‌کند که نقش او را در بیداری مستحکم‌تر کند. و این در آغاز و پایان خود به خواست زن برمی‌گردد.

سرانجام از زن مسلمان و نقش اساسی وی در ساختن بیداری اسلامی تشکر می‌کنم اما همیشه باید به زن مسلمان یادآوری کنیم به هویت اسلامی که در وجودش است اطمینان کند و به طرح‌های استکبار جهانی اجازه ندهد که بر وی تأثیر بگذارد. باید متوجه و گوش به زنگ توطئه‌هایی که علیه وی طراحی می‌شود باشد که مطمئناً بازنده جنگ نخواهد بود. بنابراین، نقش زن در تحکیم جوامع اسلامی و مقاومت در برابر فتنه‌ها و تحریف‌ها، واضح به نظر می‌رسد. بنابراین، هر زن مسلمانی باید وظیفه دقیق خود در راه بیداری اسلامی تعیین کند و مسئولیت خود در این امر را بر عهده گیرد؛ زیرا مسیر خیزش و بازگشت به خویشتن و هویت اسلامی باید دستور کار هر زن مسلمان در هر کجا باشد. در پایان از برگزارکنندگان این نشست که آرزوی تحقق اهداف آن را برای آنان دارم نهایت سپاس‌گزاری را دارم و با تشکر از جمهوری اسلامی ایران که آگاهی اسلامی را در میان فرزندان این ملت برانگیخته و با درود به روح امام خمینی، آغازگر انقلاب وجدان‌ها علیه ظلم و استبداد، کسی که نقش زن مسلمان را برای کامل شدن چهره این بیداری اسلامی مبارک به او عطا کرد. والسلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته.

یا رقیه علیها سلام






شهادت غم انگیز حضرت فاطمه صغری و یا رقیه علیها سلام، دختر امام حسین(ع) چنین است:

عصر روز سه شنبه در خرابه در كنار حضرت زينب(س) نشسته بود. جمعي از كودكان شامي را ديد كه در رفت و آمد هستند.

پرسيد: عمه جان! اينان كجا مي روند؟ حضرت زينب(س)فرمود: عزيزم اين ها به خانه هايشان مي روند. پرسيد: عمه! مگر ما خانه نداريم؟ فرمودند: چرا عزيزم، خانه ما در مدينه است. تا نام مدينه را شنيد، خاطرات زيباي همراهي با پدر در ذهن او آمد.

بلافاصله پرسيد: عمه! پدرم كجاست؟ فرمود: به سفر رفته. طفل ديگر سخن نگفت، به گوشه خرابه رفته زانوي غم بغل گرفت و با غم و اندوه به خواب رفت. پاسي از شب گذشت. ظاهراً در عالم رؤيا پدر را ديد. سراسيمه از خواب بيدار شد، مجدداً سراغ پدر را از عمه گرفت و بهانه جويي نمود، به گونه اي كه با صداي ناله و گريه او تمام اهل خرابه به شيون و ناله پرداختند.

خبر را به يزيد رساندند، دستور داد سر بريده پدرش را برايش ببرند. رأس مطهر سيد الشهدا را در ميان طَبَق جاي داده، وارد خرابه كردند و مقابل اين دختر قرار دادند. سرپوش طبق را كنار زد، سر مطهر سيد الشهدا را ديد، سر را برداشت و د رآغوش كشيد.

بر پيشاني و لبهاي پدر بوسه زد و آه و ناله اش بلند تر شد، گفت: پدر جان چه كسي صورت شما را به خونت رنگين كرد؟ پدر جان چه كسي رگهاي گردنت را بريده؟ پدر جان «مَن ذَالَّذي أَيتَمَني علي صِغَرِ سِنِّيِ» چه كسي مرا در كودكي يتيم كرد؟ پدر جان يتيم به چه كسي پناه ببرد تا بزرگ بشود؟ پدر جان كاش خاك را بالش زير سرم قرار مي دادم، ولي محاسنت را خضاب شده به خونت نمي ديدم.

دختر خردسال حسين(ع) آن قدر شيرين زباني كرد و با سر پدر ناله نمود تا خاموش شد. همه خيال كردند به خواب رفته. وقتي به سراغ او آمدند، از دنيا رفته بود. شبانه غساله آوردند، او را غسل دادند و در همان خرابه مدفون نمودند.

شرح شمع: صفحه 310 - نفس المهموم456 -الدمع الساكه141

پسرم من شيرم يا تو؟


پدر دستشو ميندازه دور گردن پسرش ميگه پسرم من شيرم يا تو؟
پسر ميگه : من..!
پدر ميگه : پسرم من شيرم يا تو؟!
پسر ميگه : بازم من شيرم...
پدر عصبي مشه دستشو از رو شونه پسرش بر ميداره ميگه : من شيرم يا تو!؟
پسر ميگه : بابا تو شيري...!
پدر ميگه : چرا بار اول و دوم گفتي من حالا ميگي تو ؟
پسر گفت : آخه دفعه های قبلي دستت رو شونم بود فکر کردم يه کوه پشتمه اما حالا...

منبع: عصرایران

عروسی خوبان

 

عروسی اش نزدیک بود

یک کارت دعوت برا امام رضا علیه السلام نوشته بود که فرستاد مشهد

یک کارت هم برای امام زمان علیه السلام که انداخت توی مسجد جمکران

یک کارت هم برای حضرت زهرا و حضرت معصومه س که برد قم و انداخت توی ضریح ...

 

...درست قبل از عروسیش حضرت زهرا سلام الله علیها اومده بود به خوابش

به بی بی عرض کرد: خانوم جان! من قصد مزاحمت برای شما نداشتم

حضرت فرموده بود: چرا دعوت شما رو رد کنیم؟

چرا به عروسی شما نیاییم؟

کی بهتر از شما؟

ببین! همه ی ما اومدیم

شما عزیز ما هستی مصطفی جان...

 

                        خاطره ای از زندگی روحانی شهید مصطفی ردانی پور

                         منبع" مجموعه یادگاران " کتاب ردانی پور"

همسری آسمانی

 

 

می گفت: خجالت می کشم ، خیلی در حق خانواده ام کوتاهی کردم

کمتر پدری کرده ام ، فرصتش کم بود وگرنه خیلی دلم می خواست...

 

یک روز در زدند

پیک نامه آورده بود

قلبم ریخت که نکنه شهید شده باشه

پاکت رو باز کردم ، دیدم یک انگشتر عقیق برایم فرستاده

روی یه برگه هم نوشته بود: به پاس صبرها و تحمل های تو ...

 

                                   خاطره ای از زندگی شهید صیاد شیرازی

                                   راوی : همسر شهید

لبخند امام

می نویسم تا یادم نرود تمام وجودم را از عروج شما دارم

 

بعثی ها اون روز گیر داده بودند بهمون

می گفتند: شما همه اش اهل گریه و دعا و نیایش هستید و لبخند به لبتون نمیاد

اصلا بلد نیستید شاد باشید و افراطی هستین

عراقیها فقط ظاهر رو می دیدند

نمی دونستند علت شادی نکردن ما اینه که این شهدا روی پامون جون دادند...

 

...یه روز عراقی ها گیر دادند به امام خمینی

می گفتند: امامتون هم توی هیچکدوم از فیلمها و تصویرهایی که دیدیم نمی خنده

همان روز شهدا به کمکمون اومدند

یه شهید پیدا کردیم که عکس امام روی جیبش بود

امام توی اون عکس داشت می خندید...

زیارت عاشورا

 

چهل روز بعد از نماز صبح زیارت عاشورا می خوند

می خوند تا خدا دعاش رو مستجاب کنه و شهید بشه

با شوخی بهش گفتم: این عملیاتی که من تدارکش رو دیدم خیلی فشارش بالاست

اونقدر فشارش بالاست که اگه نخونی هم شهید میشی

نیازی به نذر کردن نداره

گفت: اگه شهید نشم ، باز از اول می خونم

اونقدر چهل روز چهل روز می خونم تا شهید بشم...

 

.. روز چهلم کار فیصله پیدا کرد و شهید شد

کار به دور دوم نکشید...



دهان پر از خاک

 

 

برا شروع عملیات کربلای چهار منتقل شدیم آبادان

به عنوان غواص خط شکن زدیم به دل دشمن

وقتی وارد معبر دشمن شدیم ، سعید محمدی اصل رو دیدم

باورم نمی شد ، هر دو پایش قطع شده بود

پیکرش هم افتاده بود یه گوشه از معبر

دهانش رو نگاه کردم دیدم پر از خاکه

یه لحظه بغض گلویم رو گرفت

وقتی برگشتیم علت کارش رو از بچه ها پرسیدم

گفتند: وقتی ترکش خورد به پای سعید ، دهان خودش رو پر از خاک کرد

می خواست از شدت درد صدای ناله اش بلند نشه تا عملیات لو نره

خودش رو فدا کرد تا بچه ها قتل و عام نشن ...

چند تکه استخوان عروسی ام را بهم زده

می نویسم تا یادم نرود تمام وجودم را از عروج شما دارم

 

بهش گفتم: بابا جون! اینبار كه بری جبهه ، كی برمی‌گردی؟

خندید و گفت: خیلی دیر نیست

گفتم: چقدر طول می‌كشه؟

نگاهی به دور و برش كرد و دخترعموی دو ساله اش كه مهمونمون بود رو نشون داد

بعدش گفت: عروسی زهرا خانم برمی‌گردم...

این حرف رو كه زد دلم ریخت ، اما بازم گذاشتم پای شوخی‌هاش

اما انگار اینبار شوخی نمی‌كرد

رفت و بعد از هجده سال دقیقاً دو روز قبل از عروسی دختر عموش برگشت

از معراج شهدا زنگ زدند و گفتند: پیکر پسرتون پیدا شده

من و مادرش خیلی خوشحال شدیم

اما از یه طرف سور و سات عروسی زهرا خانم به راه بود 

نمی خواستیم شادی اونها رو بهم بزنیم

از طرفی هم اگه بی‌خبر می‌رفتیم ، خان داداشم ناراحت میشد

خانومم گفت: بالاخره كه چی؟ باید یه جوری خان داداشت رو مطلع كنیم

اگه بی خبر بریم ناراحت میشن...

 

... رفتیم خونه داداشم

تا اونجا مدام ذكر می‌گفتیم و صلوات می‌فرستادیم كه ناراحت نشن

خوشبختانه وقتی به برادرم گفتم كه علی داره میاد ، خوشحال شد

اما بعد كه گفتم: شهید شده و جنازش را دارن میارن ، اتفاق بدی افتاد

زهرا كه شب عروسیش با اومدن پسر عموش یكی شده بود ، ناراحت شد و گفت:

چرا باید عروسی من به خاطر چهار تا استخوان و یه پلاك عقب بیفته؟

زن داداشم گفت: حالا نمیشه بعد از عروسی بریم سراغ مُرده‌ها.....

خانومم ناراحت شد ، اما به روی خودش نمی‌آورد

گفت: باشه ما می‌ریم معراج علی رو تحویل می‌گیریم ، بعد میایم عروسی زهرا خانم...

 

... شب عروسی همین كار رو كردیم

اما هنوز زهرا دلخور بود و می‌گفت:

آخه چهار تا استخون اونم بعد از سالها چه ارزشی داره كه عروسی من باید بهم بخوره؟

 

... چهار روز بعد از عروسی موقع اذان صبح دیدم در میزنن

در رو که باز کردم دیدم زهرا با چشمای پر از اشك و گریه‌كنان پشت دره

- سلام عمو

- علیك السلام عموجون. چی شده؟ چرا گریه می‌كنی؟

- عمو علی...علی...

- علی چی عمو جون؟

- قبر علی كجاست؟

- می‌خوای چی كار زهرا جان؟

- می‌خوام برم معذرت خواهی عمو.

- چی شده؟ بیا تو درست حرف بزن ببینم چی شده.

- عمو دیشب كه خوابیده بودم چند بار از خواب پریدم

اما هر بار كه می‌خوابیدم خواب می‌دیدم توی یه باتلاق خیلی بزرگ افتادم

هرچی فریاد میزنم هیچ كس به كمكم نمیاد

داد می زدم و همسرم رو صدا می‌كردم ، اما انگار نه انگار كه صدای من رو می‌شنید

هر چی دست و پا می‌زدم بیشتر فرو می‌رفتم

دیگه نا امید شده و تا گردن توی باتلاق فرو رفته بودم

یهو دیدم چهار تا استخون و یه پلاك به دادم رسیدن و منو نجات دادن

بهشون گفتم: شما كی هستین كه من رو نجات می‌دید؟؟؟

گفتن: ما همون چهارتا استخون و یه پلاكیم که می گفتی عروسیم رو بهم زده

بعد بهم گفتن: الدنیا دار الفانی...

بهشون گفتم منظورتون چیه؟

گفتند: به این دنیا دل نبند كه فانی و از بین رفتنیه

لذت‌های دنیا فقط برای مدت كوتاهیه و بعد از دست میره

دنبال لذت‌های بلند مدت باش...

با این حرف از خواب پریدم و تا الآن كه بیام خونه شما این حالم بود

عمو شما فكر می‌كنید علی من را می‌بخشه؟؟؟

در حالی كه اشك‌هایش را پاك می‌كردم گفتم:

آره دخترم می‌بخشه ، حالا پاشو نمازت رو بخون...

 

... نمازمون رو که خوندیم ، رفتم جانمازم رو روی طاقچه بذارم

نگاهم خورد به عكس علی كه داشت بهم لبخند میزد

برگشتم و صورت زهرا رو نگاه كردم ، دیدم خیلی آروم شده

دیگه از اون حالت قبل از نماز هیچ خبری نبود...

راننده ی کامیون

 

یادم نیست به کدوم شهرستان مسافرت می کردیم

توی یکی از قهوه خونه های وسط راه توقف کردیم تا چای بخوریم

راننده ی کامیونی با دست و بال روغنی روبروی شهید باهنر نشسته بود

چشم ازش بر نمی داشت

حواسم رو جمع راننده ی کامیون کردم

دیدم داره نم نم گریه می کنه

وقتی فهمید متوجه رفتارش شدم ، گفت : برادر! توی کدوم مملکت این صحنه رو دیدی؟

کجا دیدی که وزیر با راننده ی کامیون توی قهوه خونه دور افتاده اینجوری کنار هم باشن؟

دکتر باهنر متوجه حالات راننده کامیون شد

دعوتش کرد بیاد کنارمون بشینه

اومد و چند دقیقه با هم حرف زدیم

بعدشم خداحافظی کردیم و از هم جدا شدیم ...

فرمانده ی دلها

 

ساعت یک و دو نصف شب بود

صدای شُرشُر آب می یومد

توی اون تاریکی دیدم یکی کنار تانکر آب نشسته و ظرف می شوره

یکی ظرفهای رزمنده ها رو جمع کرده بود و بی سر و صدا توی تاریکی می شست

جلوتر رفتم

دیدم حاج ابراهیم همته ، فرمانده ی لشکر ...

 

 

انسان بزرگ هر چه بالاتر میره ، خاکی تر میشه

این خصوصیت مردان خداست

خدایی بشیم...

سر به دامن مولا

 

وقتی ترکش به قلبش خورد ، بلند گفت: یا مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف

سرش رو بلند کردم که بگذارم روی پایم

گفت: ول کن سرم رو ، بذار آقا سرم رو بغل کنه

هنوز لبخند بر لب داشت و چشم هایش به افق بود که رفت

چه رفتنی ... سر به دامن مولا ... با لبخند ... با آرامش ... اللهم ارزقنا...

مرد خدا

 

مرتب روزه می گرفت

خیلی وقتا هم نماز شب می خوند

نماز شباش معمولی نبود

طوری گریه می کرد که اتاق به لرزه می افتاد

گاهی از صدای گریه اش بیدار می شدیم

هیچ وقت دوست نداشت مرفه زندگی کنیم

از روز اول زندگیمون توی منزل اجاره ای زندگی می کردیم...

 

... ارتش به پرسنل خونه سازمانی می داد

وقتی ازش خواستم یه منزل سازمانی بگیره ، گفت:

بذار کسانی که نیاز دارن بگیرن...         

                         

                       خاطره ای از زندگی شهید نامجو( وزیر دفاع زمان جنگ )

                       راوی : همسر شهید سید موسی نامجو

سرباز اسلام

 

ترکشی به سینه اش نشسته بود

برده بودنش برا اخرین عمل جراحی

قبل از عمل بلند شد که برود

بهش گفتن: بمون! بعد از عمل مرخصت می کنن ، اینجوری خطرناکه

گفت: وقتی اسلام در خطر باشه من این سینه رو نمی خوام...

 

                            خاطره ای از زندگی خلبان شهید احمد کشوری

                             منبع: نشریه با شهدا در جمعه ، شماره

خستگی را خسته کرده


 
 

 

خواب و استراحت نداشت

می گفت: پاسدار یعنی کسی که کار کنه ، بجنگه ، خسته نشه

کسی که نخوابه تا وقتی خود به خود خوابش ببره...

 

... یه بار توی جلسه ی فرماندهان داشت روی کالک شرایط منطقه رو توضیح می داد

یه دفعه وسط صحبت صداش قطع شد

از خستگی خوابش برده بود

دلمون نیومد بیدارش کنیم

چند دقیقه بعد که خودش بیدار شد ، عذرخواهی کرد

گفت: سه چهار روز هستش که نخوابیده ام...

 

                           خاطره ای از زندگی سردار شهید مهدی باکری

                           راوی: یکی از فرماندهان جنگ

تربت امام حسين(ع) همزمان با عاشورا به رنگ سرخ تغيير کرد + تصاوير


رسانه‌هاي عراقي از تغيير رنگ تربت امام حسين (ع) به رنگ سرخ در صبح روز عاشورا خبر دادند.
به گزارش سرويس بين‌الملل باشگاه خبرنگاران به نقل از خبرگزاري نون الخبريه عراق؛ "علاء ضياءالدين" مدير موزه الحسينيه کربلا با تائيد اين خبر، افزود: تربت اخذ شده از نزديکترين مکان مقبره شريف امام حسين (ع) در روز عاشورا و در مقابل بازديدکنندگان به رنگ سرخ تغيير رنگ داد. 
اين در حاليست که شبکه تلويزيوني کربلا وابسته به‌ آستان مقدس امام حسين (ع) اين حرکت نادر را به صورت مستقيم پخش کرد. 
در همين حال، برخي از نمايندگان پارلمان عراق با حضور در اين موزه، به بازديد از اين تربت خاک کربلا پرداختند. 
گفتني است؛ روز گذشته در بين بازديدکنندگان از موزه کربلا و همزمان با تغيير رنگ تربت خاک امام حسين (ع)، حسين الشهرستاني معاون نخست وزير عراق در امور انرژي نيز حضور داشت.






مردان انقلابی

می نویسم تا یادم نرود تمام وجودم را از عروج شما دارم


پاسبان جلوش رو گرفت و گفت:

- كجا میرى بچه؟

ـ مدرسه

ـ اين چيه؟

ـ كتابه

پاسبان كتاب رو گذاشت كنار

شروع كرد جيب هاى محمود رو گشتن برا پیدا کردن اعلاميه

به فكرش نمى رسيد كه شايد اين كتاب هم مثل اعلاميه ممنوع باشه...   

    

                 خاطره ای از زندگی سردار شهید کاوه                                      

                 منبع: مجموعه یادگاران " کتاب شهید کاوه "

سر بالای نی

 

چند تا جوون به گروه تفحص اضافه شده بودند

بین این بچه ها یه جوون با صفا و ساده دل بود

گاهی بچه ها دستش می انداختند و باهاش شوخی می کردند ...


... یه روز جلوی ورودی یادمان طلائیه داشتیم توی یه صف رد می شدیم

من جلوی جمع بودم و بچه ها پشت سرم ، اون بسیجی با صفا هم آخر صف

یهو از ته صف داد زد:

حاجی! اینکه میگن سر امام حسین علیه السلام رفت بالای نیزه یعنی چی؟

تا اینو گفت ، بچه ها گفتند: ای بابا! این بازم سوتی داد ؟ آخه این چه سوالیه؟

براش توضیح دادم که توی کربلا سر امام حسین علیه السلام رو به نیزه کردند

چند لحظه بعد دیدم با صدای بلند گفت:

یا حسین! یا حسین! حاجی سر بالای نی پیدا کردم

بچه فکر کردن شوخی می کنه ، اما از حالتش فهمیدیم خبری شده

برگشتیم به سمتش

جمجمه شهیدی رو دیدیم که توی یه ساقه ی قطور نی قرار داشت

چیزی که خیلی برامون عجیب بود ، تازه بودن نی بود

باورمون نمیشد یه تیکه نی که از شاخه جدا شده بیش از بیست سال هنوز تازه است

انگار همین الان از ریشه جداش کرده بودند

از این معجزه ها توی تفحص زیاد دیده بودیم ...


... پیکر شهید عزیز رو بیرون آوردیم و همونطور با نی گذاشتیم توی معراج

فرداش برای یه کاروانی این خاطره رو تعریف کردم

یکی با گریه از توی جمعیت داد زد: من اون شهید رو می شناسم

گفتم: از کجا می شناسیش؟

گفت: زمان جنگ یه شب دو تا از بچه ها رفتن برا شناسایی

دقیقا همون جایی که شهید رو پیدا کردین خمپاره ای کنارشون منفجر شد

درگیری شروع شد و نتونستیم برگردونیمشون عقب

بعدش هم هر چه گشتیم اثری ازشون پیدا نکردیم...

...می گفت می خواد شهید رو ببینه

بردمش معراج شهدا

در رو که باز کردیم دیدیم خبری از شهید نیست

آخه من اون نی رو برا نشونه کنار شهید گذاشته بودم

اما خبری از شهیدی که نی کنارش باشه نبود

فکر کردم شهید رو جا به جا کردند

داشتم می رفتم بیرون که نگهبان اونجا گفت:

حاجی شهید همینجاست ، یه اتفاق عجیب افتاده

گفتم: چی شده؟

گفت: ما اومدیم نی رو از جمجمه شهید جدا کردیم

چند ساعتی نشده نی خشک شد و تبدیل به یه تیکه چوب خشک کوچیک شد

تازه فهمیدم نشاط نی به خاطر همنشینی با شهید بوده ...


یه نی با همنشینی شهید شاداب می مونه

من که انسانم ...

شهید بی اثر نیست

من گیرایی ام رو از دست دادم

گیرنده هامون رو قوی کنیم...

کاش حسینی شویم...



زينب جان!



شرمنده ايم كه بهاي حسيني شدن ما "بي حسين" شدن شما   بود



وشرمنده تر آنكه شما بي حسين شدي وما حسيني نشديم.

عنایت حضرت عباس علیه السلام


قبل از عملیات یک گلوله خورده بود توی بازوش

منتقلش کردند به یه بیمارستان توی یزد

می خواست تا عملیات شروع نشده برگرده منطقه

دکترها این اجازه رو بهش نمی دادند

متوسل شده بود به اهل بیت علیهم السلام

مثل بارون اشک می ریخت

ازشون خواست که فرج و گشایشی در کارش بدهند

در حال گریه خوابش برد

شاید هم بین خواب و بیداری بود که حضرت عباس علیه السلام می آیند پیشش

حضرت دست می برند طرف بازوی او ، چیزی بیرون می آوردند و می فرمایند:

بلند شو ، دستت خوب شده...

 

... به دکتر گفت: خوب شدم

باور نمی کرد و  می گفت: باید از دستت عکس بگیرم

شهید برونسی بهش گفت: بگیر! به شرط اینکه به کسی چیزی نگی

وقتی عکس گرفتند هیچ اثری از گلوله ندیدند

دکترها با گریه بدرقه اش کردند...

بی سر و دست می شوم


 
 

 

خواب شهادتش رو دیده بود

مرخصی گرفت تا برود خونه و با خانواده اش وداع کنه

با تک تک اعضای خونه خداحافظی کرد

وداعش با پسر کوچولوش خیلی دیدنی بود ...

 

... توی وصیت نامه اش نوشته بود:

فرزندانم! پیرو حسین علیه السلام شدن سر جدا شدن دارد

پیرو حسین علیه السلام شدن دست جدا شدن دارد...

 

... عملیات بیت المقدس هفت فرمانده گروهان بود

توی همون عملیات هم شهید شد

پیکر مطهرش رو که آوردند هم سرش قطع شده بود هم دستاش ...

آرزو

آرزو

 
 

 

همیشه به پدر و مادرش می گفت:

آرزو دارم لحظه شهادت سرم از تنم جدا بشه

می گفت: می خوام مثل مولایم امام حسین علیه السلام شهید بشم ...

 

... فروردین ۶۵ به آرزوش رسید

گلوله ی خمپاره اومد و سرش رو از تنش جدا کرد

همون طوری که دوست داشت مث مولایش حسین علیه السلام آسمونی شد

 

                                                   خاطره ای از زندگی شهید فرامرز عزتی

                                                   منبع:نشریه با شهدا در جمعه شماره

مانند شمر

 

گروه کومله از فعالیت های سرهنگ عاصی شده بود

می خواست کاری کنه که از مهاباد بره بیرون...

 

... سرهنگ و خانواده اش توی پادگان زندگی می کردند

چند تا از اعضای کومله با پوشش خاصی وارد پادگان شدند

نوزاد سرهنگ رو دزدیدن و با خودشون بردند

سرش رو به طرز فجیهی بریدند و با بدن مبارکش گذاشتند توی یه ظرف بزرگ

روی ظرف رو پارچه قرمز انداخته و پیکر رو با نامه ای شبانه گذاشتند کنار پادگان...

 

... سرهنگ تاصحنه رو دید شروع کرد به گریه کردن 

با چشمای اشک بار گفت: خدایا قربانی اضغرم رو قبول کن

بعدش صداش رو صاف کرد و گفت:

ضد انقلاب بدونه یک قدم هم عقب نشینی نمی کنم ...

 

                                          منبع: کتاب خاطرات و خطرات ، صفحه ۲۸۹

                                          کتاب سرداران بی سر ، صفحه

لب تشنه

 

یه بسیجی 15 ساله رو آوردن بیمارستان

به شدت زخمی شده بود

دیدم لباش تکون می خوره

گوشم رو بردم کنار دهانش

گفت: خواهر! تو رو به لب تشنه امام حسین علیه السلام بهم آب بده ، خیلی تشنمه!

آتیشم زد ! خواستم بهش اب بدم که دکتر گفت براش ضرر داره

یه پارچه خیس برداشتم و کشیدم روی لباش تا از عطشش کم بشه

بنده خدا پارچه رو می مکید و مدام تقاضای آب می کرد

آخرش هم تشنه شهید شد...                                 


                                        راوی: خانوم قیصر از پرستاران جنگ                               

                                        منبع: نشریه با شهدا در جمعه ، شماره 68

وعده ی امام حسین ع

 

به خودم شک کردم که لیاقت دارم در راه خدا شهید بشم یا نه؟

یه روز رفتم حرم امام حسین علیه السلام

شروع کردم به گریه و زاری

از آقا خواستم که جوابم رو بدهد

پس از چند شب خواب امام حسین علیه السلام رو دیدم

آقا اومد بالای سرم

دستی روی سرم کشید و فرمود: یا بنی انک مقتول

یعنی ای فرزندم! تو کشته می شوی

اونجا بود که خیالم راحت شد

فهمیدم زندگیم به شهادت در راه خدا ختم میشه...

 

                                       خاطره ای از زندگی شهید آیت الله مدنی

                                        راوی خاطره خود شهید بزرگوار می باشند

 

ایام سوگواری سید و سالار شهیدان امام حسین علیه السلام بر شما محبین اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام تسلیت باد

امام باقر علیه السلام فرمودند: هر کس بر مصائب امام حسین علیه السلام از چشمانش به اندازه ی بال مگسی اشک بریزد ، خداوند گناهانش را می آمرزد هر چند معاصی او به اندازه ی کف دریا باشد

شرکت در مجالس عزاداری امام حسین علیه السلام رو هرگز از دست ندین

توی این روزهای پر معنویت و نورانی اول برای سلامتی و ظهور امام زمان ، سلامتی رهبر و  عاقبت به خیری همه ی جوونا دعا کنین

عاقبت همتون بخیر

التماس دعا

حسین جانم


 

چند روزی می شد که غرب کشور اطراف کانی مانگا کار می کردیم

دنبال پیکر مطهر شهدای عملیات والفجر چهار بودیم

اواسط سال 71 بود

از دور متوجه پیکر شهیدی داخل یکی از سنگرها شدیم

دویدیم سمت سنگر

ظاهرا همونطور که داخل سنگر نشسته بوده تیر یا ترکش بهش خورده و شهید شده بود

خواستیم بدنش رو جمع کنیم و داخل کیسه بگذاریم

در کمال حیرت دیدیم توی انگشت وسط دست راستش یه انگشتره

از اون جالبتر اینکه تمام بدنش کاملا اسکلت شده بود

ولی انگشتی که انگشتر توی اون بود کاملا سالم و گوشتی مانده بود

همه بچه ها به دورش جمع شدند

خاک های روی عقیق انگشتر رو که پاک کردیم

اشک های همه مون در اومد

روی نگین انگشتر نوشته شده بود: " حسین جانم"

پنج شنبه اخر هفته است و امشب شب اول ماه محرم

پنج شنبه اخر هفته است و امشب شب اول ماه محرم
پس مرا یاد کنید :
من جوان بودم و رفتم مرا یاد کنید
همه با سوره الحمد مرا شاد کنید


شهید گمنام

نماز اول وقت

 

ده سال با محمد زندگی کردم

هیچوقت یاد ندارم بی وضو باشه

غیر ممکن بود یه شب نماز شبش ترک بشه

به نماز اول وقت فوق العاده اهمیت می داد

مسافرت که می رفتیم تا صدای اذان رو می شنید ، توی بیابون هم بود می ایستاد

بارها بهش می گفتم ، مقصد که نزدیکه ، نمازتون رو شکسته نخونین

بذارین برسیم خونه ، نمازتون رو کامل و با خیال راحت بخونین

محمد می گفت: شاید توی همین راه کوتاه عمرمون تموم شد و به خونه نرسیدیم

الان می خونم تا تکلیفم رو انجام داده باشم

اگه رسیدیم خونه ، کامل هم می خونم...

 

                              خاطره ای از زندگی سردار شهید محمد بروجردی

                               راوی : همسر شهید

عباس آباد

 

شده بود فرمانده ی پایگاه هوایی اصفهان

می رفت و به روستاهای فقیر نشین سر میزد و با مشکلاتشون آشنا می شد

برق ، آب آشامیدنی و هر چیز دیگه ای که احتیاج داشتند رو براشون فراهم می کرد

اونقدر به یه روستا خدمت کرد که مردم اسم روستاشون رو گذاشتند " عباس آباد "

شهید بابایی وقتی فهمید اسمش رو گذاشتند روی روستا دیگه اونجا نرفت

ناراحت شده بود از این کار مردم

اومدن و بهش گفتن اسمت رو از روستا برداشتیم

خیالش که راحت شد ، دوباره برا خدمت به محرومین رفت به اون روستا...

 

                                 خاطره ای از زندگی خلبان شهید عباس بابایی

                                  راوی: پدر بزرگوار شهید

بیت المال


 
 

 

هوا سرد بود و باران شدید می بارید

وقتی اومد خونه ، لباسهاش خیس بود و سر تا پا گِلی

وقتی عمه ، عزیز الله رو با این وضعیت دید گفت:

چرا با ماشین نمی آیی؟ تو که ماشین سپاه و راننده در اختیارته عمه

چرا این مسیر طولانی رو پیاده می آیی و میری؟!

عزیز الله همینطور که داشت لباسهاش رو تمیز می کرد خندید و گفت:

عمه جان! بیت المال بازخواست داره

ولی وقتی با پای خودم بیام هیچ بازخواستی نداره..

نماز و حفظ زبان

 

یکی از آشنایان خواب شهید پلارک رو دیده و ازش تقاضای شفاعت کرده بود

شهید پلارک بهش گفته بود: من نمی تونم شما رو شفاعت کنم

فقط وقتی می تونم شما رو شفاعت کنم که نماز بخونین و به آن توجه داشته باشین

همچنین زبانهاتون رو نگه دارید

اگه این کار رو نکنین هیچ کاری از دست من بر نمی آید...

 

                                     خاطره ای زندگی سردار شهید سید احمد پلارک

                                     منبع: نشریه با شهدا در جمعه

 

خدای متعال در قرآن مجيد مي فرمايد:

ملكه ی دوزخ از جهنميان می پرسد:چه چيز شما را گرفتار اين عذاب سخت نمود؟

آنها مي گويند: ما از نمازگزاران نبوديم...

 

امام صادق علیه السلام فرمودند:

اولين عملی كه از انسان محاسبه می شود نماز اوست و اگر درست بود، به مابقی اعمال او رسیدگی می شود وگرنه به مابقی اعمال او نگاه نمی شود...

ریزش غرور

 

 

ماهی یکبار بچه های مدرسه جبل عامل رو جمع می کرد

می رفتند و زباله های شهر رو جمع آوری می کردند

می گفت: با اینکار هم شهر تمیز میشه ، هم غرور بچه ها می ریزه ...

 

                                      خاطره ای از زندگی سردار شهید مصطفی چمران

                                      منبع: مجموعه یادگاران " کتاب شهید چمران "

تواضع فرمانده

 
 

 

اوایل ازدواجمون بود

برا خرید با سید مجتبی رفته بودیم بازارچه

بین راه با پدر و مادر ایشون برخورد کردیم

سید مجتبی به محض اینکه پدر و مادرش رو دید ، روی زمین زانو زد

با یه تواضع خاصی پاهای پدر و مادرش رو بوسید

این صحنه خیلی برام دیدنی و دلچسپ بود

سید مجتبی با اون قامت رشیدش جلو پدر و مادرش همیشه فروتنی می کرد

احترامشون رو در حد بالایی نگه می داشت...

 

                    خاطره ای از زندگی سردار شهید سید مجتبی هاشمی

                    راوی : همسر شهید

غیبت صغری و کبری امام علی


 
 


با شهید علم الهدی کلاس نهج البلاغه داشتیم

تحقیقی بهمون داده بود که باید ارائه می کردیم

یکی از خواهران رو صدا کرد که تحقیقش رو ارائه کنه

اما ایشون گفت که آمادگی ندارم

نفر دوم و سوم رو هم صدا کرد

اما اونا هم گفتن که فرصت مطالعه نداشتند

یه لحظه دیدم شهید علم الهدی ناراحت شد و از کلاس رفت بیرون

مدام توی حیاط تربیت معلم قدم می زد

خواستیم بریم و ازشون معذرت خواهی کنیم اما خجالت می کشیدیم

رفتیم سراغ شهید جمالپور که استاد فلسفه و دوست ایشون بود

ازش خواهش کردیم که وساطت کنه تا شهید علم الهدی ما رو ببخشه

وقتی شهید جمالپور رفت و از طرف ما عذرخواهی کرد

دیدیم اشکهای شهید علم الهدی جاری شد

همونطور که گریه می کردند ، گفتند:

من از خواهران ناراحت نیستم

دارم برای مظلومیت امیرالمومنین علیه السلام گریه می کنم

ما که شیعه هستیم هم ایشون رو درک نمی کنیم و کتاب گهربارش بینمون مهجوره...

 

                                        روایتی از زندگی شهید سید حسین علم الهدی

                                        منبع: کتاب سفر سرخ ، صفحه ۲۵۲



شاید بشه بهش گفت تلنگر:


تاریخ رو که مطالعه می کنیم ، به حوادثی بر می خوریم که دلمون رو به درد میاره. غم انکار ولایت و خلافت مولایمان علی علیه السلام ، خانه نشینی اش ، غم بی جواب ماندن سلامهایش و هزاران غم دیگر که بر دل شیعیان اندوهی کهنه را به یادگار گذاشته است.

اما همه ی اینها حاکی از غربت صغری مولایمان علی علیه السلام دارد

علی علیه السلام غربت کبرایی دارد که سختی های آن از رنج ها و غربت دوران حیاتش دردناک تر است

غربتی که ما شیعیان خواسته و ناخواسته به حضرت تحمیل کرده ایم

آری! مولایمان علی علیه السلام غریب است...

غریب است که من به عنوان یک شیعه بر خود لازم نمی دانم با مطالعه و تحقیق قدری از فضائل او را درک کنم و راه و رسم صحیح زندگی را بیاموزم

غریب است که جرج جرداق مسیحی دویست بار نهج البلاغه را خوانده ، اما من به عنوان یک شیعه در طول عمرم یکبار هم نخوانده و نمی خوانم...

اینها دردهای مردی است که تمام وجودش را وقف اسلام کرد

و بسی خسران است که ما از درک فضائل آن بزرگ مرد تاریخ محروم بمانیم...


یه پیشنهاد:


برنامه ای طراحی شده که می توان در مدت زمان 110 روز یکبار ترجمه نهج البلاغه را ختم کرد. این طرح در نهایت راحتی بوده و کافیست روزانه کمتر از 15 دقیقه وقت بگذارید. بنده لینک دانلود این طرح رو توی وبلاگ قرار دادم که با مراجعه به دو لینک زیر می تونین برشورختم ترجمه نهج البلاغه رو دانلود کرده و در این طرح معنوی شرکت نمایید

دانلود صفحه اول برشور

دانلود صفحه دوم برشور


روزهای دلتنگی و عاشقی

 

زنگ زده بود كه نمی توانه بياد و بايد منطقه بمونه

خيلی دلم براش تنگ شده بود

اونقدر اصرار كردم تا قبول كرد خودم برم پیشش

بليط گرفتم و با اتوبوس رفتم اسلام آباد...

 

... وارد خونه که شدم دیدم خونه رو مرتب کرده

همه چیز سر جاش بود

کلا وقتی می یومد خونه ، من ديگه حق نداشتم كار كنم

پوشاک بچه رو عوض کرده و شير خشکش رو آماده می کرد 

سفره رو می انداخت و جمع می كرد

پا به پای من می نشست و لباسها رو می شست ، پهن می كرد و جمع می كرد

اونقدر محبت به پای من می ريخت كه هميشه بهش می‌گفتم:

درسته كم ميای خونه ، ولی وقتی میای کلی محبت می کنی

اونقدر محبت می کنی که اگه من بخوام جمعش كنم، برای يك ماه ديگه وقت دارم

نگام می‌كرد و می‌گفت: تو بيشتر از اينا به گردن من حق داری

يه بار هم گفت: من زودتر از جنگ تموم ميشم

اگه بعد از جنگ زنده می بودم بهت نشون می دادم چطور این روزها رو جبران می كنم

 

                           خاطره ای از زندگی سردار شهید محمد ابراهیم همت

                           راوی: همسر شهید " خانوم ژیلا بدیهیان "

                            منبع: مجموعه یادگاران " کتاب شهید همت "

الموت لقربانی


 
 

 

صبح روز عملیات والفجر10 توی منطقه حلبچه بودیم

همه حسابی خسته شده و روحیه‌ مناسبی توی چهره بچه‌ها دیده نمی‌شد

حدود 100 اسیر عراقی هم برا انتقال به پشت جبهه ، به صف شده بودند

برا اینکه روحیه ی بچه ها عوض بشه ، شروع کردم به شعار دادن

مشتم رو بالا بردم و فریاد زدم: صدام جارو برقیه

عراقی ها هم یکصدا تکرار می کردند

آقای قربانی " فرمانده گروهان " هم یه گوشه ایستاده بود و می خندید

منم شیطونیم گل کرد و برا نشاط رزمنده ها فریاد زدم: «الموت لقربانی»

اسیران عراقی هم شعارم رو تکرار می کردند و با صدای بلند می گفتند: الموت لقربانی

رزمنده ها از خنده روده بر شده بودند

آقای قربانی هم دستش را تکان می‌داد تا به عراقی ها بفهمونه شعار ندهند!

بهشون می‌گفت: قربانی من هستم ... انا قربانی

اسیران عراقی متوجه شوخی من شده بودند

رو به برادر قربانی کردند و دستان خود را تکان می‌دادند و می‌گفتند:

لا موت لا موت... می خواستن بگن ما اشتباه کردیم...

 

میلاد با سعادت امام هادی علیه السلام بر تمامی شیعیان جهان مبارک باد

مسئولیت انقلاب

 

 

محل کار محمد با خونمون فاصله ی زیادی نداشت

اونقدر نزدیک بود که اگه اراده می کرد می تونست روزی چند بار به خونه سر بزنه

اما هیچوقت اینکار رو نکرد

گاهی بعد از سه الی چهار هفته ، یکبار به خونه می یومد

طوری شده بود که بچه ها باهاش غریبی می کردند

بهش گفتم: یه کم بیشتر بیا خونه

گفت: شما هیچ وقت از ذهن من بیرون نمی روید

اما چه کنم که مسئولیت انقلاب سنگین تر هستش ...

 

                              خاطره ای از زندگی سردار شهید محمد بروجردی

                               راوی : همسر شهید

شرحی از یک زندگی عاشقانه

 
 

 

روز تولد مامانم بود

من و آبجیم می خواستیم برا مامانم کادو بخریم ، اما نمی دونستیم چی مناسبه

دختر خاله ام می گفت: براش لوازم آرایشی بخرین ، اینطوری زخمای صورتش معلوم نمیشه

زشته یه معلم با سر و صورت زخمی و کبود بره سر کلاس...

 

...مامانم خوب می دونست آرایش کردن برا شوهرش خیلی ثواب داره

اما هیچوقت برا خودش از این چیزا نمی خرید

چون هر چی پول داشت رو خرج دارو و بیمارستان بابا می کرد

بابا هم که همیشه کتکش می زد ... فحش میداد و ...

من و آبجیم هم فقط گریه می کردیم...

 

...بابام همیشه اینطوری نبود

فقط وقتی موجی میشد ، اینکار رو می کرد...

می دونستم دست خودش نیست ... می دونستم مامان رو دوست داره...

 

...تازه هنوز از قهرمانی های مادرم نگفتم

وقتی بابا رو موج می گرفت ، ما رو می برد توی اتاق

بعد خودش می رفت جلوی بابام تا کتک بخوره

اونقدر از بابا کتک می خورد که از حال می رفت

بهش گفتم : چرا اینکار رو می کنی؟

می گفت : آخه اگه من نروم جلو ، بابات خودش رو میزنه

من نمی خوام خودش رو بزنه ... من بابات رو دوست دارم

می خوام توی اجرش شریک باشم ...

می خوام یه ذره از فداکاری های زمان جنگش رو جبران کنم

بابا هم مامان رو خیلی دوست داشت

خودم می دیدم وقتی آروم میشد و می فهمید مادرمو زده ، زار زار گریه می کرد

می یومد و دست مامانمو می بوسید ... با گریه معذرت خواهی می کرد

اونوقت همگی گریه می کردیم ... بابا ... مامان ... من و آبجیم...

 

                                           خاطره ای از زندگی یک جانباز شیمیایی

                                           منبع: نشریه با شهدا در جمعه ، شماره ۷۶

 

مردم ! مدیونیم... مدیون!

چه کردیم در جواب این همه ایثار؟

به خودمون بیایم

بماند که رفتارمون با جانبازا طلبکارانه است

بماند که به خانواده ی شهدا  و جانبازا سرکوفت می زنیم

بماند که مدام میگیم : می خواستن نروند جبهه

انگار یادم رفته که اگه اینا نبودن ، ناموس مون خوراک هوسبازان گرگ صفت میشد

همه ی این نامردی هامون به کنار...

لا اقل ببینیم طوری زندگی می کنیم که خدا می خواد...

 

گریه برای رفیق

 

نشسته بود زار زار گريه مى كرد

همه جمع شده بودند دورمون

می گفتند: چرا چمران اینجوری گریه می کنه؟ طوریش شده؟

گفتم: مصطفى طوريش نيست. من رياضى رد شدم ، براى من ناراحته

كى باور مى كنه؟!!!!!

خودم هم فکر نمی کردم این رفتار رو از خودش نشون بده...

 

                                 خاطره ای از زندگی سردار شهید مصطفی چمران

                                 منبع: مجموعه یادگاران " کتاب شهید چمران"

وسلام برشهدا که قلب تاریخ اند....       

دستان آسمانی حسین

 

 

دستم شكسته بود

اومدم بیمارستان و گچ گرفتمش

گفتند: حسين خرازى رو آوردند بيمارستان

تا رفتم عيادتش ، از تخت اومد پائين

بغلم كرد و گفت: دستت چى شده؟

گفتم: هيچى حاج آقا! يه تركش كوچيك خورده و شكسته

خنديد و گفت: چه خوب! دست من يه تركش بزرگ خورده و قطع شده...

 

                                 خاطره ای از زندگی سردار شهید حاج حسین خرازی

                                 منبع: کتاب یادگاران " شهید حاج حسین خرازی "

 

آدم می مونه

می مونه از نگاه شهدا به زندگی

حاج حسین عزیز! دستان قطع شده ، داری می خندی؟!

من خنده هات رو نمی فهمم ، چون دلبسته ی به دنیام

می دونی کی فهمیدم فقط برا خدا زندگی می کنی؟

زمانی که شنیدم در بین رزمنده ها می گفتی:

تیری که به خاطر خدا بخوریم درد نداره

اونوقت یهو از دهنت در رفت و گفتی: من وقتی دستم قطع شد ، اصلا درد نکشیدم

بعدش چهره ات سرخ شد و سرت رو انداختی پایین

آروم گفتی : اینو برای خدا گفتم ، نه به قصد ریا...

تو رو خدا ، با اون دل آسمونی ات برا من و همه ی جوونا دعا کن

دعا کن عاقبت به خیر بشیم ... همین

شهید عید قربان

 

سال 1366 قرار بود با عباس بریم حج

بعد از تحویل ساک ها توی چهره ی عباس یه نوع پریشونی دیدم

انگار چیزی می خواست بگه که نمی تونست

وقت حرکت رسید و رفتیم تا سوار هواپیما بشیم

روی پله های هواپیما یهو عباس گفت: خدا به همراهتون

همه شگفت زده شدیم ، بهش گفتم: مگه تو با ما نمیای؟

سرش رو پایین انداخت و گفت:من نمی توانم با شما بیایم

کشتی ها باید سالم از تنگه بگذرند  ، شما بروید خانم

من سعی می کنم با آخرین پرواز خودم رو به شما برسونم

بهش گفتم: قول می دهی که حتماً بیای؟

دستی به سرش کشید و در حالی که لبخندی بر لب داشت ، گفت:

می بینی که ساکم رو هم پیش شما گرو گذاشته ام

قول میدم که بیام ، حالا راضی شدی؟

آقای صرّاف گفت: عباس جان ! بیا بریم

عباس گفت: مکه ی من این مرز و بوم است. مکّه من آبهای گرم خلیج فارسه

مکه ی من کشتی هایی است که باید سالم از اون عبور کنند

آخرش هم موند و کشتی ها رو به سلامت از تنگه عبور داد...

 

... صبح روز عید قربان قرار شد عملیات کنیم

عباس توی حال خودش بود ، مدام به آسمون نگاه می کرد

بهش گفتم: عباس جان! امروز عید قربانه ، می خوای عملیات رو به فردا موکول کنیم؟

عباس با صدایی آرام گفت: نه! امروز روز بزرگی است

روزی است که اسماعیل به مسلخ عشق رفت ...

 

... چند دقیقه بعد از شروع عملیات دنیا رو برای دشمن به جهنم تبدیل کردیم

بمبارانمون که تموم شد دور زدیم تا برگردیم آشیانه

توی راه برگشت صدای مهیبی اومد

هواپیمای عباس رو زده بودند

از بی سیم صدای عباس رو می شنیدم که انگار داره خونه ی خدا رو طواف میکنه

زمزمه می کرد: اللهم لبیک... لبیک لا شریک لک لبیک...

و همینطور لبیک گویان به شهادت رسید...

 

... دادپی، یکی از خلبانان و دوستان شهید بابایی میگه:

دور کعبه در حال طواف بودیم که اذان در فضا پیچید

یهو در کمال ناباوری عباس رو دیدم که لباس احرام به تن کرده و داره طواف میکنه

سراسیمه صف زائران رو شکافتم تا خودم رو بهش برسونم

ولی هر چه گشتم پیداش نکردم...

انگار روح عباس اومده بود مکه تا قولش وفا کنه ... قولی که به همسرش داده بود

با آخرین پرواز... توی عید قربان .... لبیک گویان...

 

                                 خاطره ای از زندگی خلبان شهید عباس بابایی

                                  راویان: همسر شهید و جناب سرهنگ نادری

پسر آسمانی

زمستون بود

منتظر بودم که مجتبی از جبهه برگرده

شب شد و هر چه به انتظارش نشستم نیومد تا اینکه خوابم برد ...

 

... صبح زود بلند شدم تا برم نون بگیرم

وارد حیاط که شدم  همه جا رو برف پوشانده بود

هوا خیلی سرد شده بود

درب خونه رو که باز کردم ، دیدم پسرم توی کوچه خوابیده

بیدارش کردم و گفتم: کی از جبهه برگشتی مادر؟

سلام کرد و گفت: نصف شب رسیدم

گفتم: پس چرا در نزدی بیام باز کنم؟

گفت: مادر جون ! گفتم نصف شبی خوابیدین

ممکنه با در زدن من هُل کنین

واسه همین دلم نیومد بیدارتون کنم

پشت در خوابیدم که صبح بشه...

 

                                               خاطره ای از زندگی شهید مجتبی خوانساری

                                               راوی: مادر شهید

 

رفقا بیاین احترام به والدین رو از شهدا یاد بگیریم

مادر شهید حسن باقری می گفت: حسن خیلی تند و تیز راه می رفت

اما هر وقت با من راه می یومد ، آروم قدم بر میداشت که از من جلوتر راه نرود...

اونا کجا ، ما کجا؟!

اونا جلو مادرشون راه نمی رفتن ، من صدام رو روی مادرم بلند می کنم

شهید ماهانی با اینکه یه دستش قطع شده بود توی خونه رخت می شست

وقتی مادرش اعتراض می کرد ، با ادب می گفت:

مادر! من خجالت می کشم توی خونه باشم و شما کار کنید...

اونا منتظر بودند که پدر و مادرشون کاری ازشون بخواد تا انجام بدهند ،

اما من از زیر خواسته های پدر و مادرم فرار میکنم

بچه ها ! آدم زمانی به جایی می رسه که دعای پدر و مادرش پشت سرش باشه

بیایم مثل شهدا بشیم

بیایم به پاس زحمتایی که پدر و مارمون برای ما کشیدن ، نوکری شون رو کنیم

بخدا زندگیمون نورانی میشه ...

با مردم ، نه بر مردم

 
 

 

مسئول سپاه مریوان بود

تا صدای بمباران رو می شنید ، از پادگان می رفت بیرون

به جای اینکه برود پناهگاه ، می رفت بین مردم

بچه های سپاه اعتراض می کردند و می گفتند :

خطرناکه ، بیا برگرد پادگان توی پناهگاه

اما گوشش به این حرفا بدهکار نبود

می گفت جایی پناه می گیرم که مردم پناه می گیرن...

 

...توی پادگان یه زیر زمین امن بود

می گفت : وقتی میام اونجا که مردم هم بیان وگرنه پام رو اونجا نمیذارم

گاهی با جمعیت زیادی از مردم می یومد اونجا

گاهی هم موقع بمباران می رفت و با مردم زیر پل و ... پناه می گرفت

بعد از بمباران هم بر می گشت دفتر کارش...

 

                               خاطره ای از سردار مفقودالاثر حاج احمد متوسلیان

 

خطاب به همه ی کسانی که به نوعی مسئولیتی توی این مملکت دارند:

اگه این روحیه ی مردمی بین مسئولین الان باشه ، مردم حاضر می شوند که جانشون رو هم برای انقلاب بدهند ؛ بالاتر از این حتی تمام سختی ها رو هم با جان و دل تحمل می کنن

اینو بدونیم که :

هزینه کردن از بیت المال برای مردم سالاری هنر نیست

هنر اینه که از جانمون برای مردم سالاری دینی هزینه کنیم

کاری که شهدا کردند...

بعضی ها میگن اینکار خوبه ، اما من به تنهایی اگه اینطوری باشم چه سودی داره؟

عده ای هم میگن این کار رو باید بزرگان انجام بدهند ، من مسئولیتم در حدی نیست که به چشم بیاد و تاثیری داشته باشه.

من به این دسته از عزیزان میگم که :

اولا شما هر چقدر هم که مسئولیتت کوچیک باشه ، باز این رفتار مفیده و اگه یه نفر رو به این نظام خوشبین کنی خودش کار خیلی بزرگیه

دوماً! حداقل ترین تاثیرش که بالاترین اثر هم می تونه باشه اینه که فردای قیامت خیالت راحته که کوتاهی نکردی و وظیفه ات رو به نحو احسنت انجام دادی

بترسیم از حق الناس...

آی مسئولین! کوتاهی در انجام وظیفه و رسیدگی نکردن به امور مردم حق الناسه...

این بار آخره

 

کارنامه اش رو که گرفت ، راه افتاد برود جبهه

این چندمین باری بود که می رفت

همه اومده بودیم دم در

بابا قرآن کوچیکش رو باز کرد

صورتش سرخ شد

احمد رضا رو دوباره بغل کرد و بوسید

وقتی احمد رضا رفت به بابا گفتم چه آیه ای اومد؟

گفت: آیه ای که ابراهیم پسرش رو می برد برا قربانی

مکث کرد ، دوباره صورتش سرخ شد

گفت: این بار آخره... بچه ام دیگه بر نمی گرده...

بار سنگین امانت

 

می خواستیم توی عملیات کربلای ۱۰ شرکت کنیم

علی اکبر رو دیدم که داشت به بچه ها می گفت:

با وضو باشید ! هر لحظه مرگ در کمینه ...

... قبل از عملیات اومد تدارکات و گفت: یه پیراهن میخواهم

امانت می برم و بعد از عملیات پس میدم

چند ساعت بعد دیدم پیراهن رو برگردوند

گفت: من توی این عملیات شهید میشم

اگه این امانت رو پس ندم و از دنیا برم ، فردای قیامت چیکار کنم؟

پیراهن رو تحویل داد و رفت

همونطور که می گفت توی همون عملیاتم شهید شد...

 

                                خاطره ای از زندگی شهید علی اکبر پرک

                                راوی : همرزم شهید