مادرم ...
مادرم ... قلبم ...
خدا مـی داند کـﮧ بـی شما غم ها مرا مـی کشند
و بـی دستگیری مخفیانـﮧی شما روحم زیر این حملات تکـﮧ تکـﮧ می شود
بـی بـی ام ...
برای چـﮧ زمان ها اینقدر سخت مـی گذرند و نمـی آید گشایش شما ؟!
با قلب من چـﮧ کردید کـﮧ اینگونـﮧ با خود مجنون وار اسم تان را نجوا مـی کنم
و کسـی نمـی یابم برای التیام بخشیدن بـﮧ دردهایم جز خودتان ؟!
بـی بـی قرارمان عشق بود ... ولـی ... تنها نصیب ما شده سوختن ...
بــﮧ تــنــگ آمــده نــفــس . . . خــودت بــﮧ فــریــاد رس
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و نهم تیر ۱۳۹۱ ساعت 9:49 توسط س-ب
|